این مقاله ، بسط ، گسترش و پاسخ سوالاتی است که استاد فرهادی قبلاً در حدود ۲۰ سال پیش در کتاب موزه های بازیافته بصورت فشرده و موجز ، ذیل” دومین بخش تصاویر: بافت تاریخی و فضا های سنتی شهر و روستا” ، در شرحی پرسش گونه در با ره معنای این باغ و انگیزه ها و سخن خاموش باغبان آن ضمن معرفی درویش خان و باغ سنگستا نی وی بیان فرموده اند که ؛ آیا باغ سنگی فوران یک خلاقیت در بستری سنگی و سختستانی نا مناسب است؟ آیا پاسخی است به برخی دانشمندا ن علوم اجنما عی که روستا ئیا ن را” نا نوآور” به شمار می آورند؟! آیا باغ سنگی نماد آرزوها ی بر باد رفته و نا کام مانده است؟ آیا باغ سنگی بازتاب نا خود آگاهانه تمدن سنگ و سترون شده بومی ما و یا اعلان پوچی تمدنی است که طلیعه آن همراه با قراضه کابلها و چرخ دنده های فرسوده و لاستیکها ی سوراخ شده و انبارک نفت و قوطی حلبی و شناور کولر و آینه شکسته و غیره تا ذهن سوخته و شاخه های این خشکستا ن رسوخ کرده است؟
این متن قبلا در ویژه نامه نوروزی۱۳۹۳ هفته نامه نگین کرمان منتشر شده است.
چهل و دو سال قبل که دست پنهان روزگار، سرنوشت نويسنده اين سطور را با سيرجان و پيرامون آن گره زد، تا سال ها بدرستي ندانستم که دستم در پوست گردو و پايم در تور ناپيداي فرهنگ پر ژرفايي قرار گرفته است که رهايي از آن اگر غير ممکن نباشد بسيار دشوار است، که عشق آسان نمود اول. با اين وجود اين دامِ پرنيانيِ فرهنگ چهل و چند سالِ پيشِ سيرجان و شهرهاي پيرامون آن بافت، بردسير، ميمند، شهربابک و کرمان با طرحِ منشور وار خود، نه چون مردابي فرو کَشَنده و ميراننده که چون زنده رودي و رودباري با وجود بندهاي بسيار هر دم مرا به پيش رانده است.
يک روز فريفته ي معماري کهن و گونه آميزي زيبايي و کارآيي در اين بناها و کوچه باغ هايِ مزارع و محله هاي پيرامون آن، کوشک هاي ميان باغي، بادگيرها و از همه زيباتر و يکه تر بادگير چپقي و بافت و ساخت هنرمندانه اش و پشت بام هاي زيبا و پر فراز و فرود و پيوسته ي بازار آن و سبکِ ستون ها و طاق هايي که بدرستي معلوم نيست که از کرمان به هند يا از هند به کرمان ساري و جاري شده است و سردرهاي سرفراز و آجر کاري هايِ پر کار و برج و باروهاي کم نظير آن بوده ام که با نوک بيل هاي مکانيکي و بولدزرهايي که در اين چهار دهه با خيابان کشي ها و با ساخت و سازها و تغيير کاربري ها و نه تنها در شهر که در حومه و روستاهاي کهنسالِ اطراف آن همچون محمودآباد سيد و غيره پيوسته بر خاک افتاده و با خاک يکسان شده اند تصاوير برخي از اين بناهاي هاي پيرامون، ويران شده و در حال ويراني تامل برانگيز را، خواننده ي علاقمند مي تواند به موزه هاي بازيافته از انتشارات کرمان شناسي، تصاوير 45 تا 76 و 84تا 97و 116تا125و 127و128و 137و142نگاه کند. و خيابان هايي با درختان سر به فلک کشيده و با هزاران بوته گل محمدي و بوته ي نسترن زرد و سپيد آن، که در بهارها، از شهر گلستاني مي ساخت به اندازه يک شهر و ندانستيم که آن درخت ها چه شدند؟ و آن هزاران هزار بوته گل محمدي و نسترن زرد ( گل هاي مقدس چند هزار ساله ايراني) و باغبانان آنان به کجا رفتند؟ و يک روز ديگر محو دانش و فنون کشاورزي و دامداري روستائيان و عشاير گوناگون پيرامون سيرجان، با صنايع دستي و گليمينِ هايي با نقش هاي چند هزار ساله و رنگ آميزي و بافت فوق العاده و شَدّه هاي گل سرخ و اسفندِ (دشتي) بسيار متنوع و گوناگون آن و فرهنگ غني و شگفت آورِ آب و هواشناسيِ سنتي و گياه شناسي و جانور شناسي و دامپزشکي آنان و از آن جمله “پُب گوش” : مايه کوبي و واکسيناسيون پيش از (پاستور) و (ادوارد جِنر) و اگر نگوييم مايه کوبي ها و روش هاي پيش گيرانه يِ پيش از تاريخ. و يک روز مجذوب نام دام هايِ گله هاي هزاري و يک روز محو نقش و رنگ گليمين هاي طايفه کورکي و ايل بچاقچي و ده هزار سال دنبال کردن نقش مياني “مازنجيل” (نگاه کنيد به مقاله “مازنجيل” نشانه شناسي و رديابي فرهنگي نقش و نگارهاي گليمينِ هاي طايفه کورکي در” نامه فرهنگ ايران” دفتر دوم، (1365) نشر بنياد نيشابور، صفحات 121تا 176) و يافتن 15 معنا براي آن و دنبال کردن اين نقش در کلِ فرهنگ ايراني تا تزيينِ روي شله زرد و کاسه ماست و سير داغ و پياز داغ قدح آش نذري در هر خانه ايراني و بالاخره يک روز شگفت زده فرهنگ غذايي و دايره عطر و مزه در اين همه کُتيدَني و غُلُويدَني!…
و اين يک روز يک روز، بيش از ربع قرن به درازا کشيده است و به کشفياتي منجر شده که براي اهل فرهنگ جهان و ايران به ويژه استان کرمان و علي الخصوص مردم سيرجان و چند شهر پيرامون آن بافت و بردسير و ميمند و شهربابک مي تواند هم شگفت آور و هم بسيار آموزنده باشد.
ضرب المثل هايي پشت کوهي عشايري در زمينه مسائل اقتصادي که گويي آراي آدام اسميت پدر اقتصاد نوين اروپا و نقد عقايد کينز مشهورترين و موثرترين اقتصاددان نظام سوداگري – استعماري متاخر غرب را در خود نهفته دارند! انگار اين عشاير و روستاييان خردمند واقعيت شناس و تجربه مند از برخي از وزرا نفت و اقتصاد و بازرگاني و مشاورانشان در يکصد سال گذشته اگر مشاوري در عالم واقع داشته باشند و يا به سخن مشاوري گوش بدهند؛ در امور بنيادي اقتصادي خبره تر و آگاه ترند؛ همچنان که در عمل به اقتصاد اين مملکت در ده هزار سال گذشته خدمت کرده اند؛ مگر نه اين است که اصولا اين کشاورزانِ ايران و عراق بوده اند که جهان را از دورانِ طولانيِ گردآوريِ غذاي گياهي و جانوري (صيد و شکار) به روستانشيني و کشاورزي و دامداري ( توليد کشاورزي و دامداري) کشانده اند. دو کشوري که در بسياري از زمان هاي تاريخي از نظر سياسي هم کشوري واحد از نظر فرهنگي هزاران سال در ارتباط مستمر و پيوسته بوده اند و هنوز نيز با همه ترفندها و آوازه گري هاي چهارصد ساله استعماري و نو استعماري داراي مشترکات بنيادي فراوانند. به طوريکه براي نمونه بقاياي پيل هاي الکتريکي بسياري، اولين بار در سايت هاي اشکاني و ساساني عراق کشف شده است نگاه کنيد به مقاله «…کشف، ساختار و کاربرد پيل الکتريي دوره اشکاني» در فصلنامه دانش بومي ش 2 (بهار 1391) دانشکده علوم اجتماعي دانشگاه علامه طباطبايي صفحات 129-147.
گفتني است که عشاير و روستاييان منطقه (سيرجان و چند شهر پيرامون آن ) در دايره لغوي خود و در صحبت هاي روزمره حتي هنگامي که يک سال هم به مکتب نرفته اند و خط ننوشته اند بيش از پانصد اصطلاح آب و هواشناسي به کار مي برند و چهل نوع ابر و باد را از هم تميز مي دهند و براي آنها نام و ويژگي مي شناسند، 37 نوع باران را با نام و نشان و خواص شناسايي دارند و نيمي از کتاب موزه هاي باز يافته؛ شرح دانشِ آب و هواشناسي آنان است. که براي فروتن سازيِ شهريانِ از توليد دور شده و به مصرف گراييده کشور ما دانستن و خواندن آنها آموزنده و هشدار دهنده و هوشيار کننده است.
اينجانب اميدوار است که براي اداي دين به چنين فرهنگ و مردماني، زماني داشته باشد که به ويژه براي نسل هاي جديد سيرجاني و شهرهاي پيراموني آن، بخشي از اين يافته ها را بيشتر بازگو و ارائه کند. اما در اين نوشته قصد ما اين است که بزرگترين «پيکره -کُلاژ ايران» را به خوانندگان سيرجاني و ايراني نگين معرفي کنيم. البته ممکن است کميابي و يکه بودن اين اثر همچون بادگير چپقي فراتر از محدوده ايران باشد. چيزي که هست احتياط علمي بما مي گويد:”هر بيشه گمان مبر که خالي است “و يا هر پيسه(ابلق ودورنگ) گمان مبر که خالي (نقطه اي) است / شايد که پلنگ خفته باشد،يا شايد که پلنگِ خفته باشد.
اما اين بزرگترين پيکره – کُلاژ ايران در بغل گوش قلعه سنگ و شاه فيروز و سيرگان کهنه چيست؟ چه مي خواهد بگويد و اگر مهم است براي حفظ و نگهداري چه بايد کرد؟ اما بيش از هر چه کُلاژ چيست؟ و چه جايگاهي در هنرجهان امروز دارد و اينکه آيا اين توارد کلاژِ براي جامعه شناسي و مردم شناسي هنر آموزنده و شگفت آور نيست؟
کُلاژ چيست؟ واژه کُلاژ ((collage)) فرانسوي و در لغت به معناي متصل کردن و چسبانيدن است اما در اصطلاح هنر معاصر اروپا و غرب شيوه اي در نقاشي و پيکره سازي است که از جانب هنرمندان مطرح و صاحب سبک اروپايي و به ويژه پيکاسو مشهورترين نقاش اسپانيايي از خاکستر جنگ جهاني اول و به ويژه دوم روييده است. آغاز گر کلاژ پيکاسو و براگ مي باشند که در 1907 همزمان اين دو شيوه ي کوبيسم را در جهان بنا نهاده و در 1908 پيشوايي اين سبک را بر عهده داشته اند. در سال 1912اينان به جاي توصيف دقيق برخي اشيا، خود آن اشيا را در پرده نقاشي نشاند و در نتيجه قطعاتي از مقوا و کاغذ و پاره روزنامه و پارچه و ورقِ بازي و پاکت توتون در ميان نقوش پرده ظاهر شد و با اين اقدام شيوه تازه اي در نقاشي که به نام کلاژ معروف است بنا نهاد پس از مدتي اين شيوه به پيکره سازي نيز سرايت کرده و خود پيکاسو يکي از مشهورترين کلاژهاي جهان را با حداقل با بي ارزش ترين مصالح و دور ريزه هاي مختلف خلق کرد.
کُلاژ مشهور پيکاسو(سر گاو)
پيکاسو در 1943 (71 سال پيش ) و برابر با 1321 ه. ش پيکره اي از ترکيب فرمان و زين فرسوده يک دوچرخه قديمي آفريد که با وجود بي پيرايگي و سادگي بسيار يکي از نافذترين کلاژ هاي پيکاسو در کارنامه او مي باشد و کمتر کتابي درباره پيکاسو و حتي تاريخ و پيکره سازي است که از اين اثر( سر گاو ) پيکاسو سخن به ميان نيامده باشد و يا تصوير آن آورده نشده باشد. در اين کلاژ فرمان فرسوده که از لوله اي ساده زنگ زده و يک طرف آن ضرب خورده و با خميدگي بيشتر به نظر مي رسد بدون هيچ آجي و يا روکشي براي انتهاي دستگيره فرمان، زين فرسوده و نوک تيز و لوله شده آن همچون بيني گاوي پير و لاغر و بيمار و با دوسويهِ فرورفته که گونه استخواني و لاغر گاو را به بيننده القا مي کند و سوراخي در ابتدا تيره بيني که همچون جاي زخمي به نظر مي رسد حسي غريبي از درد و رنج و نااميديِ درک شونده اي را در بيننده ايجاد مي کند و مخاطب را به همدردي مي کشاند. افزون بر توانايي در القا عاطفي در برابر تخيل قوي و خلاقِ پيکاسو اجزايِ شيء بسيار آشنا که هرگز با چنين ترکيبي تصور نشده است بيننده را شگفت زده مي کند.
“باغ سنگي” در کجاست؟
پس از اين مقدماتِ لازم ، هم براي پيشينه و هم تحليل آثاري از اين دست بازگرديم به اثر يکّه و شگفت آور باغ سنگيِ دهکده ي”مياندوآبِ” دهستانِ”بلوردِ”سيرجان.
ميان دوآب؛ آبادي بسيار کوچکي در فاصله چند کيلومتري جنوب شرقي بلورد و در فاصله 42 کيلومتري شرق سيرجان واقع است و در سر شماري آبانماه 1355تنها سه خانوار و 8تن جمعيت، و در همين سال بلورد مرکز دهستان 314 خانوار و 1446نفرجمعيت داشته است .اغلب آبادي هاي بلورد در اين تاريخ خالي از سکنه يا با جمعيت کم بوده اند.” اسطور “با 63خانوار، کَهَن سياه با 38 خانوار، بوجان با 36 خانوار، کشکوييه با 30 خانوار، زمرزج با 26 خانوار، بيد مغوئيه.16 خانوار، گهرد با 10 خانوار و بقيه روستاها بين 1تا7خانوار داشته اند و 14 آبادي خالي از سکنه بوده اند.
در سرشماري 1335 کل جمعيت دهستان بلورد 2918 تن و مرکز آن بلورد180تن جمعيت داشته است. البته به احتمال زياد جمعيت عشايري و کوچنده در اين آمار لحاظ نشده است.
در پايان اضافه کنم که شهر سيرجان خود يکي ازکهن ترين شهرهاي استان کرمان بوده و کهن شهر عاليا و کهن شهر فعلي سيرگان البته در ميانه راه سيرجان فعلي(سعيدآباد) و بلورد است و نخستين خانه گردنده جهان و حداقل اولين خانه چرخنده ايران در آن جا ساخته شده است.
مقدسي در پيش ازهزارسال پيش درباره شهر سيرجان مي نويسد.
«…سيرجان مرکز کرمان و بزرگترين قصبه هاي آن است… دو بازار کهنه و نو دارد. با سرمايه هاي هنگفت و پارچه هاي قمايشي که سيرجان از جهت آن معروفيت خاص دارد. جامعي در ميان آن دو بازار است، عضد الدوله گلدسته هاي شگفت آور در ميان آن برپاداشته، بر بالاي آن دستگاهي پيچيده و چوبيني نهاده که بخشي از آن مي چرخد… »
اين چرخندگي هاي گلدسته احيانا هم براي تفرج و ديدن آسان شهر و مهمتر از آن به دليل آن بوده است که صداي موذن بر همه شهر بهتر احاطه پيدا کند.
جالب آنکه در حدود يک دهه پيش خبري از سيماي جمهوري اسلامي پخش شدکه نخستين خانه گردنده در انگلستان اختراع شده است که بتواند همراه با نور آفتاب بچرخد. يکي از پژوهشگران باستان شناسان سيرجاني (جناب ابوالقاسم حاتمي) پايان نامه ارشد خود را درباره کُهن شهر سيرجان گذرانده است. وي درحفريات خود در سيرجان قديم به سيستم لوله کشي آب جاري با”تنبوشه” برخورد کرده است. وي همچنين از سکه هاي ضرب روزگار خلافت امير مومنان( 35-40 ه.ق) سکه ضرب 41 ه. ق با نام زياد بن ابي سفيان وسکه هايي که با نام عبدالله و با حروف پهلوي با سال ضرب 51 ه. ق خبر مي دهد.
باغ سنگي در چه زماني ساخته شده است؟
درباره تاريخ شروع و آغاز ساخت باغ سنگي اطلاع دقيقي در دست نيست.اما مولف در اولين سال هاي مسافرتش به سيرجان از باغ سنگي بازديد کرده و درويش خان را ملاقات کرده است.
در ضمن پرويزکيمياوي کارگردان معروف سينماي ايران و سازنده فيلم فوق العاده مغول ها،در 1354 فيلمي به نام باغ سنگي ساخته است. و اين نشان مي دهد ساخت اين باغ قاعدتا بايستي سال ها پيش اتفاق افتاده باشد که داستان آن به گوش سينما گران پايتخت نشين برسند همانگونه که اکنون پس از حدود نيم قرن بسياري از ايرانيان حتي هنر دوستان و هنر شناسان سخني از آن نشنيده اند. با اين وجود بنا به روايت پسر بزرگ درويش خان شروع کار مربوط به يک سال پس از اصلاحات ارضي مي باشد اما نويسنده اين سطورمعتقد است حتي اگر شروع اين کار به يکسال بعد از اصلاحات ارضي مربوط باشد “پيرامتن” هاي کار اوضاع و احوال پيرامون هنرمند در دوران کودکي و جواني وي شکل بنيادي گرفته است. و اصلاحات ارضي ضربه آخر را براي تولد باغ سنگي فراهم ساخته است. چرا که به نظر مي رسد بدون تاثيرات مستمر و بسيار عالمگيرِ اجتماعي خلق چنين اثري حداقل از نظر کمي هم که نگاه کنيم نمي توانستنه چنين کار گسترده و عميقي را صرفا تحت تاثير گرفتن زمين هاي درويش خان در اصلاحات ارضي باشد.و سخني بدين در ازايي داراي عقبه فکري و زمينه هاي اجتماعي و ريشه هاي عميق تري بايد باشد.
باغبانِ باغِ سنگستان
هدايت اسفنديار پور( 1303-1386) مشهور به درويش خان نام پدر حبيب السلطان از طايفه بچاقچي ايل افشاردهستان بلورد سيرجان، او مردي پهلوان، جوانمرد و شجاع و هوشمند و کر و گنگ بود و از تخيل قوي و استعداد هنري بالايي برخوردار بود. به زيبايي اهميت مي داد و اين صفات از حرکات و آثار او قابل مشاهده است. ذوقيات تخيل و توانايي هنري او را مي شد در چوب دستي تزيين شده وي در حرکات نمايشي و به قول امروزي ها حرکات موزون وي با چوب دستيش ملاحظه کرد .ريش دو شاخ( نگاه کنيد تصوير شماره 105 کتاب موزه هاي بازيافته وتصوير صفحه شماره 91 کتاب عکاس باشي سيرجان)به کوشش محسن اسدي زيدآبادي نشان مي داد که با وجود کري و لالي و بيسوادي انگارکه با پهلوانان شاهنامه و رستم دستان آشنايي داشته است، نيکي ها وکمک هايش به ديگران نشانه باورهاي استوار مذهبي اش مي باشد. خوابي که از وي نقل مي کنند وکارهاي وي نشان از اعتقادات مذهبي اش مي دهد.وانگار مولوي وار”شير خدا ورستم دستانش آرزوست”. نام درويش خان نيز که مردم بر او نهاده اند حکايت چنين حالاتي است. وي دو فرزند داشته که يکي از آنها در 28 سالگي و حين کمک به ديگران در واژگوني تراکتور جوانمرگ شد، پسر ارشد وي حسن اسفنديار پورملقب به حسن خان وارث ميراث پدري باغ سنگي است و اميدواريم قدر ميراث پدري “باغ سنگي”را بداند.
مصالح باغ سنگي چيست؟
مصالح اصلي کلاژ يک و نيم هکتاري باغ سنگي که در فضاي آزاد بر پا شده است چوب و سنگ است تنه هاي درختان خشکيده که از مناطق گوناگون به محل آورده شده و سنگ هاي رسوبي و غالبا داراي آثار فسيلي و سنگواره اي که از پيرامون و به ويژه از رودخانه سوچ از فواصل 1تا 7 کيلومتري به محل باغ آورده شده اند بنا بر گفته پسر ارشد درويش خان اين سنگ هاي کوچک و بزرگ داراي سوراخ هاي طبيعي بوده و در گشت و گذار ها و در جريان گله داري وي از اين سو وآن سو يافته وگرد آوري کرده ودر طي ساليان به محل باغ حمل شده است.
اما اين مصالح به چوب و سنگ ختم نمي شود و چسبي که بتواند اين دو راه را بهم وصل کند وجود نداشته است.
لذا بايستي از ابزاري سود بجويد که بتواند اين دو عنصر را در کنار هم نگاه دارد .تنها مصالح در دسترس براي اين کار مي توانسته سيم هاي تلگراف و تلفن باشد که از زمان ناصر الدين شاه امتياز کشيدن آن از ايران به هندوستان به انگليسي ها داده شده بود و انگليسي ها به بهانه سيم باني در اين سرزمين مقدس جولان مي زدند و خاکش و فرهنگش و اقتصاد و سياستش را مي آشفتند و به غارت مي بردند. تجربه بريدن آنها در منطقه بيش از يک قرن وجود داشته است! بايد سنگ ها را همچون مهر هاي گردن بند و تسبيح سوراخ کرده و با نخ سيم به درخت خشکيده به جاي برگ و بار و ميوه متصل کرد. اما با ابزارهاي نداشته ي نيم قرن قبل و در روستاي سه خانواري دهستان بلورد چگونه مي شود سنگ هاي آذرين دروني وآهکي را سوراخ کرد، پس بايد به جستجوي سنگ هايي برخاست که دست طبيعت در طي چندين ميليون سال آنها را با مته ناپيداي خود سوراخ کرده است. اما باغ سنگي تنها به خاطر مصالح نسبتا فراهم فيزيکي به وجود نيامده است، مصالح فيزيکي در هر فرهنگ داراي معاني ذهني و سايه هاي عاطفي نيز هستند، به عبارت ديگر مصالحه فيزيکي را ملاتهاي ذهني وعاطفي نيز همراهي مي کنند. باغ در سرزمين خشک و کويري ما نماد فردوس (پرديس) بر روي زمين است و نماد طراوت و شادابي و سايه داري و خنکا و ميوه هاي جانبخش تابستان و گرماي ذخيره شده خورشيد در شاخه هاي خشک آن و ميوه هاي فرآوري شده آن براي زمستان است! [6]
اما سنگ در فرهنگ جهاني و از آن جمله در ايران نشانه بي فايدگي، خشونت، بي عاطفگي، نازايي، دل خراشي، و…
سنگ نماد بدبختي و بد بياري بيچارگان در فرهنگ ايراني است. ضرب المثل هاي نظير “که سنگ بر در بسته مي خورد، هر چي سنگه به پاي احمد لنگه، سنگ از آسمان باريدن و سنگ شدن نشانه غضب الهي است در کوهها وتپه هاي ايران گاهي شيب هايي با اشکال گوناگون ديده مي شودکه مردم محلي بر اين باورندکه به دليل معاصي کبيره به فرمان خداوند سنگ شده اند.”
پسر درويش خان از رويائي از پدرش سخن مي گفت که ديده است سنگي آتشين از آسمان جلو پاي او افتاده ودود از آن بر مي خاسته وداغ بوده است.
به اين ترتيب ترکيب لفظي”باغ سنگي” خود جمع متناقص و پارادوکسي است بين” باغ نعمت و سنگ نقمت”
اما مصالحه باغ تنها به تنه درختان و سنگ و سيم ختم نمي شود برگ ها و ميوه هاي ديگري افزون بر سيم ،از تمدن غرب به مصالح طبيعي سرزميني افزوده شده است. لوله اگزوز ماشيني، چرخ دنده هاي فرسوده، لاستيک هاي نخ نما پنچر شده، پيت نفت، قوطي حلبي، انبارک نفت چراغ علاءالدين، آينه شکسته و شناور کولر، فنر، مقّره هاي شکسته و تيرهاي تلگراف و ديگر ضايعات بن جل آلات صنعتي ومصرفي و کالاهاي وارداتي و گاهي ميانه و نيِ قلياني شکسته ايراني و …
گفتيم درويش خان ازطايفه بچاقچي ايل افشار سيرجان است و خود مدت ها گوسفنندار بوده و شاهد نود سال فروپاشي زندگي عشايري و حتي روستايي و آنهم فروپاشي بدون جايگزين بوده است،مگر قاچاق بن جل آلات و لباس و پارچه عاريتي از بندرعباس وکشورهاي عاريتي ترجنوب خليج فارس! پس تاثيرات و به گفته خود عشاير رد ورمان اين فروپاشي را نيز بايد در باغ سنگ شده او پي زني کرد.
لذا مي بينيم در راس و ميان شاخه هاي درختان سنگي وي آثاري از دامداري ساقط شده وسقط شده را مي توان ملاحظه کرد. پوست، جمجمه و لاشه بره هاي مرده را مولف در چند دهه گذشته بر روي درختان باغ سنگي بسيار ديده است. [7]
درويش خان بچقاچي چه مي گويد؟
“توارُد”يکي از اصطلاحات ادبي ما مي باشد. به نوشته دهخدا واژه ي عربي و در لغت به معناي با هم و يکي پس از ديگري در يک مکان حاضر شدن وفرود آمدن است .اما در اصطلاح شعرا”واقع شدن مصراع يا بيت از طبع دو شاعر، بي اطلاع از يکديگر و يا “گذشتن مضمون يا تعبيري در خاطر شاعري مثل آنچه از ذهن شاعري ديگر گذرد ، به غير از اخذ و سرقت” شايد بشود محل استفاده اين اصطلاح را از شعر به ديگر هنرها نيز تعميم دارد. اما جاي شگفتي بسيار است هنگامي که مي بينيم يک عشاير کر و لال ايراني در يکي از استان هاي دور افتاده در ايران و حداقل در نيم قرن پيش بدون سواد خواندن و نوشتن اولا به ساخت پيکره اي کلاژي دست بزند و اين درحالي است که اغلب تحصيل کرده گان ما پس از هشتاد سال شروع آن در اروپا غالبا هنوز نه اسم کلاژ را شنيده اند و نه کارهاي کلاژي حتي پيکاسو را ديده اند که نامش در ايران همان اندازه مشهور است که نام چرچيل در سياست و انيشتن در رياضي و فيزيک چه برسد به مکاتب دادائيسم ،کوبيسم، و پوريسم و سورئاليسم و چه رسد به آثار نقاشان کُلاژ کاري همچون” براگ و ماکس ارنست ” و ديگران. اما عجيب تر از پيکره سازيِ نوع کُلاژي، محتوا و پيام مشترکي است که بين باغ سنگي و هنرمندان اروپا به ويژه پس از جنگ جهاني اول و دوم وجود دارد.
البته در عين مشترکات در شيوه کلاژ و همراهي و همنوايي در پيام واحد، بخشي از مصالح به کار برده شده در باغ سنگي طبيعتا هم در جنس، هم در اندازه و هم در فضاي فرهنگي تفاوت هايي وجود دارد و هم در برخي سر چشمه هاي الهام ، عامل اصلي شگفت زدگي آدمي در برابر باغ سنگي وجود چنين شباهت هاي بسيار بين اين اثر و آثار مدرن اروپايي است و اين نشان مي دهد که اولا شناخت يا معرفت امري سنخي شده است و هر سنخ از انسان ها در هر کجاي جهان که باشند جهان را به يک شکل مي بينند. اگر چه افراطي گري هاي برخي از پست مدرن ها نسبت به بي حد و حصري و روايتگري هاي افراطي آنها از واقعيت به هيچ وجه صحت ندارد. گمان نويسنده بر پايه قرائتي که بايستي به دقت و بازبيني تدقيق شود ،سرچشمه هاي بن لادي وريشه هاي بنيادي الهام باغ سنگي را نخست بايد در پتانسيل فرهنگي و تاريخ و فرهنگ قوي خودآگاه و ناخودآگاه قومي وي جستجو کرد و سپس در تجربيات ويژه وي به عنوان فردي هوشمند و هوشيار اما کر و لال که مي بايد ناشنوايي (دومين حس آدمي) خود را با بينايي تيزتر و لامسه و چشايي و بويايي قوي تر جبران کند وناتوانيِ بيان عواف و احساسات خود را به شکل و شمايل و حرکت متجلي سازد.از شيوه پيرايش موي سر و صورت گرفته تا چوبدستي و حرکات موزون و نمايشي وي و کلاژ 5/1 هکتاريش!
مصداق بارزي بر شاه بيتي روانشناسانه از حافظ گردد:
من گنگِ خوابديده و عالم تمام کرّ/ من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش
دامنه ي تجربه ي زيستي درويش خان به شکل شناسنامه اي (1303-1386) است. اما به نظر نويسنده و هم چنين مصاحبه هايي که وي با برخي از نزديکان و اهل نظر داشته است. در مورد 1303 تاريخ تولد درويش خان شک و ترديد وجود دارد. هنگامي که مولف حدود 40 سال پيش درويش خان را در مياندوآب بلورد و باغ سنگي ديده است کمتر از 30 سال سن داشته است و در آن هنگام درويش خان حدود 65الي70 ساله به نظر مي آمده است.
وي زندگي خود را در اواخر سلسله قاجار شروع و جنگ جهاني اول و دوم و تاثيرات آن را بر ايران به خوبي حس کرده است و موثرترين و عميق ترين تاثيرات زيسته وي مربوط به همين دوره از منظر يک عشاير بچاقچي ايراني ومسلمان ايل افشار سيرجان و کرمان است و باغ سنگي بر خلاف آنچه شايع است حاصل ناکامي هاي درويش خان در مقطع اصلاحات ارضي نيست .هر چند ممکن است اصلاحات ارضي تاثيرات پيشين.و عواطف وي را نسبت به جهان وزندگي شکوفا و گويا کرده باشد.بايد دانست که جنگ جهاني اول و دوم همه کره خاک را در نورديده است و بالاخره در پايان جنگ جهاني دوم وملتها و اقوام کره زمين را با مصائب هولناک از قحطي و گرسنگي تا جنگ و خونريزي و همه انواع خدعه و نيرنگ و جنايات ممکن روبرو ساخته است و کشور بي طرفي همچون ايران را جولانگاه نيروهاي متفقين کرده است. هر چند پيش از اين نيز انگلستان و جيره خوارانش در ايران به ويژه در جنوب حضور و ظهور داشته اند. جنگي که پيروزترين دولت ها همچون آمريکا بزرگترين شکست اخلاقي خود را در طول تاريخ تجربه کرده است. اگر چه در اين جنگ ظاهرا برخي دولت ها پيروز و برخي شکست خوردند اما همه بشريت در اين جنگ شکست فاحشي در اخلاق و آرمان هاي موعود غرب همچون پيشرفت ،تمدن،دموکراسي، برابري، برادري وعدالت روبرو شده اند و روشنفکران و دانشمندان علوم اجتماعي و هنرمندان متعهد وجدان هاي بيدار مردم جهان به ويژه اروپا و شکست خوردگان را به شدت افسرده و نااميد ساخت. ميليون ها خانواده در جهان داغديده و داغدار شدند ،ميليون ها خانوار آواره گشتند ،پايتخت ها،شهر ها و روستا هاي بسياري در جهان ويران گرديدند وگرانسالي و قحط سالي و بيماري هاي واگير دار همزمان ظهور وبروز يافتند و هيروشيما وناکازاکي آينه کوچکي بود که در برابرصدمات عظيم مادي و معنوي روحي و عاطفي و ذهني و عقلي قرار داده شد.
شباهت کلاژ باغ سنگي و آثار تجسمي و هنري و ادبي بعد از جنگ جهاني دوم در اروپا را در اين امواج سهمگين نهيليسمي پيش رونده و نوميدي بشريت از تمدن غرب مي توان جستجو کرد. طبيعتا شرايط رواني و بدني و فرهنگي درويش خان براي درک هوشيارانه وبيان هنري اين ادراکات وعواطف را با صدماتي که وي در جريان اصلاحات ارضي متحمل شده بود و مرگ پسر کوچکترش در حادثه واژگوني تراکتور نماد “در باغ سبز”انقلاب سبز مي توانسته عوامل تشديد کننده و استمرار بخشنده به کار وي در باغ سنگي باشد. نبايد فراموش کرد که يکي از وعده هاي مهم پدر جامعه شناسي اروپايي “آگوست کنت” پايان يافتن جنگ در جامعه صنعتي با پيش آهنگي اروپاييان بوده است. همه وجدان هاي بيدار اروپا و همه ملت هاي ستم ديده جهان ملاحظه کردند که دو جنگ بزرگ و جهاني را اروپاييان و همين کشورهاي صنعتي جهان در اوايل قرن بيستم با خشونتي وصف ناپذير آغاز کردند و دنباله آن نيز در جنگ ويتنام و جنگ هاي ديگر در سراسر جهان ادامه يافت وکار به جايي رسيد که يک شاعر رياضي پرداز ايراني آخرين بندهاي شعر خود را درباره مجسمه آزادي اينگونه به پايان رساند که:”شاعر شرقي با سطلي از خون درچشم مجسمه آزادي فرياد مي زندپس زنده باد واسکودوگاما وجان هابسون در کتاب ريشه هاي شرقي تمدن غرب،بريتانياي کبير را”تصوير هميشه شرم آور”خواند که”به هيولاي زشت نفاق و دورويي تبديل شده است”. نهيليسم در فلسفه ،دادائيسم در هنر، و آنارشيسم در سياست ،بدون بسترهاي لازم و خلق الساعه و خود بخودي به وجود نمي آيد، همانگونه که اين دو جنگ جهاني نيز خلق الساعه نيستند و حاصل چهار صد سال نظام سوداگري- استعماري در جهان مي باشد.
اما به جزشباهت کلي در روش و در محتواي پيام باغ سنگي با آثار هنري پس از جنگ جهاني و به ويژه در مکتب دادائيسم و
کارهاي هاي کلاژ کاران ،برخي شباهت ها از نظر فرم ومعني در کار باغ سنگي و برخي از طرح هاي قديمي پيکاسو وديگر نقاشان ،پيکر سازان اروپايي جاي تامل دارد که ما در آينده و در نوشته اي مفصل تر به آنها خواهيم پرداخت و در اينجا به يکي دو نمونه بسنده مي کنيم، براي مثال تصوير شماره 108 کتاب موزه هاي بازيافته که يکي از درختان باغ سنگي را در دهه 60 نشان مي دهد ومولف عکاس آن است. درختي به شکل جانوري چهارپا و بيشتر گوزن وار که گويي گردن خود را تا جايي که مي توانسته با عصبيت به عقب خم کرده و سر را به سوي آسمان بالا برده و انگار که از دردي وحشتناک به آسمان شکوه مي کند. اين “درخت پيکره” بسيار شبيه به تابلو اسب دريده شکم (1917) پيکاسو مي باشد.
اين پيکره همچنين در انقباض عضلات و حرکت و کشيدگي اندام ها همانند فرم گاو و اسب درتابلو بسيار مشهور است. ضد جنگ گرنيکا(gvernica) و پيش متن هاي پيکاسو از اين اثر است. همچنين تصوير شماره 110 کتاب موزه هاي بازيافته از يکي از درختان باغ سنگي و درخت پس زمينه آن آدمي را به ياد موجودات وهم انگيز تابلوهاي هانري روسو مي اندازد. در پايان لازم است براي شناخت بيشتر درويش خان به خاطرات و سرگذشت ايل بچاقچي و درگيري هاي آن با نيروهاي انگليسي در گذشته که در اذهان مردم باقي مانده است اشاره کنم. مردمان کرمان و سيرجان همچون همسايگان يزدي و فارسي و هرمزگاني خود مردمان رئوف، صلح طلب و صبورند. اما عشاير استان کرمان غالبا از جاهاي ديگر به اين منطقه کوچ کرده و يا کوچانده شده اند. در ميان اين عشاير بچاقچي هااز همه دليرتر و رزمنده تر و در برابر قدرت استعماري انگليس ميراث خوار و ميراث دار استعمارپرتقاليان در جنوب ايران پايدارتر بوده اند و در منطقه و اذهان مردم سيرجان به اين صفت ضد استعماري مشهور و زبانزدند. علاء الديني بهنيا در کتاب بررسي مردم شناسي طايفه ارشلو بچاقچي به اين روايت هاي شفاهي در وجه تسميه ايل بچاقچي و ارشلو اشاره مي کند
درويش خان نيز در صفات شخصي خود مردي دلاور بوده و مشهور است که لاشه گوسفندان را خود از دست يک جفت پلنگ باز پس گرفته و در نزاع و درگيري آنها را کشته است .گرگ ومارهاي خطرناک وسيله بازي او بودند، ريش دو شاخ او در سال هاي متمادي نشان دهنده شناخت وي از شاهنامه و تأسي در کارها به رستم و پهلوانان اساطيري ايران است. نجات شتر بان خراساني از چنگال شتر مست و نجات شتري که پاهايش در روز عاشوراي حسيني؛ بلورد در قبري فرو رفته بود، داستانهاي ديگري از اوست در تصويري از کتاب عکاس باشي سيرجان پژوهشگر و سند شناس و مجموعه دارِ «عاشق پيشهِ» سيرجاني جناب اسدي زيدآبادي صفحه 91 تصويري از درويش خان دارد که ريش دوفاق وي کاملا مشهود است.
در ضمن در اين تصوير وي ماري را در دست دارد که و گردن و سر آن در دست چپ و دم آن را در دست راست وي همراه با چوبه دستي است. در تصويري ديگري که با دوربين غير حرفه اي و بسيار ارزان قيمت و عکاس غير حرفه اي يعني مؤلف اين سطور از درويش خان گرفته است با وجود باد شديدي که مي وزيده اما باز اين دو فاق بودن ريش رستم وار وي نمايان است . نگاه کنيد به تصوير شماره 105 از کتاب موزه هاي بازيافته، و همچنين در تصاوير 112و113 از عکاس هنرمند محمود رفعتي ( ستوده سايه وش) در موزه هاي بازيافته .
براي “باغ سنگي” چه مي توان کرد؟
باغ سنگي هر چه باشد و به هر دليلي که اين اثر بي نظير خلق شده باشد. اکنون بخشي از ميراث فرهنگي سيرجانيان و ايرانيان و حتي بشريت است و بايستي امانت دارانه و کارشناسانه نخست از جانب مردم سيرجان و بلورد و ايل بچاقچي و بيشتر از همه فرزند ارشد وي همچون ميراثي ارزشمند نگهداري گردد و پس از آن شايسته است سازمان ميراث فرهنگي و وزارت ارشاد اسلامي و دانشکده هاي هنر و مستند سازان ايران و مطبوعات و سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي هر کدام از زاويه اي و به شکلي در معرفي و نگهاداشت اين اثر بکوشند و آن را افزون بر ايرانيان به جهان نيز معرفي کنند. [11]
از آنجا که مصالح باغ سنگي که در فضاي آزاد و در زير تاثيرات آفتاب و باد و باران قرار دارد مانند هر اثر هنري ديگري و بيشتر از آن ها در معرض خطر نابودي است. در گام اول لازم است دقيقا هر درخت از زواياي گوناگون طراحي و عکاسي و مصالح هر درخت به دقت شناسايي شده و نقشه باغ و محل هر درخت مشخص گردد تا شرايط براي بازسازي هر درخت و مرمت آن، در صورت لزوم و بروز هر عامل تخريبي امکان پذير باشد.
نگارنده اميدوار است همچنان که اراده ي جمعي سيرجانيان در دهه هاي گذشته و تحصيل کرده گان و روشنفکران و مديران سيرجاني در سطوح محلي؛ استاني و ملي و ياريگري آنها سبب شد که بادگير چپقي از خطر انهدام حتمي نجات يابد و اينجانب در کاري مفصل تر درباره ي باغ سنگي و در چاپ مجدد کتاب موزه هاي بازيافته اگر مجالي داشت حتما حداقل نام بزرگواراني را که در نگهداري و معرفي بادگير چپقي مدخليت داشته سپاسگزاري خواهدکرد. همچنين از کساني که در معرفي و حفظ و نگهداري باغ سنگي پيش و پس از اين نوشته اند در اين امر ياريگر بوده اند. و در پايان و در اينجا بايد از روزنامه نگين، سردبير و همکارانش و همچنين از همه کساني که در مقدمه و پايان کتاب “موزه هاي بازيافته” و کتاب” واره” در ويژه نامه نوروز دو سال پيش در مصاحبه با نگين و در روزنامه سخن ده سال قبل از آنان نام برده و تشکر کرده ام. مجددا سپاس گزاري کرده و به آن سياهه ي بلند بالا نام جناب محسن اسدي زيدآبادي و جناب حسن اسفنديار پور که زحمت نگهداري اين باغ که بيش از همه به گردن او مي باشد را اضافه نموده و از کوشش ها و از زحمات احمد سياوشي که به قول سيرجاني ها محبت شان تازگي ندارد و مشوق من در اين مقاله بوده اند عمر اين همه بزرگواران دراز باد و به قول کرماني ها عمرشان به کوه ها پيوسته باد!