(به تصویر صفحه مراجعه شود)
مرتضی فرهادی***
مقدمه
48 سال پیش(1339)هنگامی که مؤلف دانش آموز اولین سال سیکل دوم دبیرستان بود،3در کتاب هفته4و در بخش کتاب کوچهء آن5با نام علی بلوکباشی آشنا شد.در میان عوامل گوناگون،بیشک کار مستمر و چند سالهء استاد دکتر علی بلوکباشی در بخش کتاب کوچه،یکی از عوامل مؤثر و اولیه در علاقمندی مؤلف به مردمشناسی بوده است.
استاد بلوکباشی از زمرهء معدود مردمشناسان پیشکسوتی است که برخلاف بسیاری به نظریهء «بازدهء نزولی»از نوع مالتوسی و نظریه«خیر محدود»از نوع جورج م.فاستری آن حد اقل در عالم علم باور ندارد و برخلاف پادشاه اوران خودشیفتهء در اقلیم ناگنج!میتواند با چهل درویش در صومعه و خانقاه خرابهء مردمنگاری و مردمشناسی ایران،بر گلیمی بنشیند و با سعهء صدر سخن درویشان غالبا"خود بس"را بشنود.6و برخلاف نگاه تند نو نحوی مسلکان در کشتی روزگار نشسته،هم به سود نحو و هم به اهمیت حیاتی آشنایی با"شنا"در بحر7باور داشته باشد.
استاد بلوکباشی از"پتانسیل فرهنگی"8و فرهنگ سنتی اصناف ایرانی دریافتهاند که (*)این نوشته،ضمیمهء دوم از جلد چهارم کتاب کمره(مطالعه موردی و میان رشتهای)است که قرارداد چاپ آن در تاریخ 24/2/82 با معاونت پژوهشی دانشگاه علامهء طباطبایی منعقد شده است و امیدوارم چاپ آن به عمر من و به دوران معاونت همکار و دوست بزرگوارم جناب دکتر سعید واعظ،پنجمین معاون پژوهشی دانشگاه پس از عقد این قرارداد کفاف دهد.
(**)از خوانندگان فرزانه و علاقمند فصلنامه فرهنگ مردم خواهشمندیم که در صورت یافتن روایتهای دیگری از این ترانه حتی در حد یک بیت در مناطق دیگر ایران،به شیوهء مرضیهء یاریگری نویسنده را از آن روایت مطلع گردانند.و اگر کار در حدی است که به استقلال قابل ارائه است،آن را برای چاپ به همین فصلنامه ارسال فرمایند.
(***)استاد دانشکدهء علوم اجتماعی علامهء طباطبایی
وجود حتی راسته بازاری در مردمنگاری و مردمشناسی ایران-اگر اصولا چنین رده و راستهای وجود داشته باشد-در راستای رونق علم و پیشبرد جامعه و فرهنگ ایرانی است،و به زیان هیچ کس نیست،چه رسد به رهروان این راه کمرهرو.و جان و عمر باختگان این چنذد حجرهء نیم تعطیل،در این"کله"9بازار بیرونق.
به پاس خدمات استاد به مردمنگاری و مردمشناسی ایران و خصلتهای کمیاب ایشان این برگ سبز به ایشان تقدیم میگردد.
برخی نویسندگان پست مدرن،کار مردمنگاری را،بیش از آنکه پژوهش و گزارش کشف واقعیت به شمار آورند؛آن را نوعی خلق قلمداد میکنند.«مردمنگاری پست مدرن،به نفی تمایز بین مردمنگاران و مردم مورد مطالعه آنها میپردازد،و تحلیل یک واقعیت مستقل و منفک را رد میکند.و معتقد است که مردمنگاران موضوع مورد مطالعه را کشف نمیکنند،بلکه آن را خلق میکنند».10»«متون مردمنگاری...نه بازنمایی واقعیت بلکه تصاویری هستند که مردمنگاران خلق کردهاند».11
«...نفی تمایز بین مردمنگاران و مردم مورد مطالعه...نهایتا به این استدلال میانجامد که مردمشناسان موضوع مورد مطالعه خود را کشف نمیکنند،بلکه آن را میآفرینند».12
اگرچه ممکن است به ظاهر این سخنان ارج نهادن به کار انسانشناسان تلقی شود؛اما درونمایه واقعی آن نفی شأن علمی انسانشناسی است.گفتنی است که این رویکرد تنها نسبت به این رشته نیست.به قول روسنائو:«پست مدرنیسم به مرکز ثقل علوم اجتماعی وارد میشود و از بیخ و بن آنرا منفصل میکند».13
بدبینی فراگیر و افراطی برخی پست مدرنها،تنها به علوم اجتماعی منحصر نشده،گاه همهء علوم و معارف دیگر بشری را نیز شامل میشود.
در دیدگاهی که به قول"فوکوما"«هرگز واقعیت یافت نمیشود»14و اگر واقعیتی هم وجود داشته باشد به قول فوکوی پساساختارگرا«شناختناپذیر است»15دیگر علم چه معنایی خواهد داشت؟
اولا باید گفت اگرچه در اغلب انتقادات پست مدرن،رگههای قابل تأملی برای تفکر وجود دارد که البته قریب به اتفاق آنها نظرها و نظریهها و انتقادات پس از پست مدرن است که غالبا از جانب منتقدان و شیفتگان آن نادیده و یا کمرنگ میشود.اما متأسفانه این اندیشهها که در اصل میتوانستند بن مایهء سازندگی و اصلاحات بعدی باشند،در دست و زبان پست مدرنیستها به ابزاری ویرانگر و عقیم تبدیل شدهاند.شگرد برخی از آنان،این است که کشفهای دیگران را
کاریکاتورروار و مبالغهآمیز بیان کنند.آنقدر پرمبالغه که نویافته و نوگفته به نظر برسند.اما این افراط در بیان بخشی از واقعیت،کل واقعیت مخدوش و نفی میشود.
در این مورد خاص نیز،مردمشناس ممکن است،در سطح تحلیل،حضوری چشمگیر داشته باشد و این مسئله در علوم اجتماعی و از آنجمله در انسانشناسی امری پنهان نبوده است، لذا میتوان گفت این سخن تا اندازهای میتواند واقعیت داشته باشد،البته نه این غلیظی!16
اما در سطح توصیف دقیق و مردمنگاری این ادعا بسیار کمرنگ میشود و با اتخاذ روشهای درست،قاعدتا باید تفاوتها در توصیف به حد اقل برسد.به ویژه آنکه زاویههای دید پژوهشگران علوم اجتماعی سنخی شده و قابل شناسایی است همانگونه که زاویه دید مشاهده و مصاحبهشوندگان نیز قابل شناسایی و دستهبندی میباشد.
مثال روشن و عینی که مؤلف شخصا در فرایند کار میدانی با آن برخورد کرده است، روایتهای مختلف از رویدادهای واحد است که نمونهء بارزی از آن را میتوان در ترانههای کار مشکزنی و در مضمون زدن گرگ به گله ملاحظه کرد.این قرائتها به هیچوجه به معنای نبود واقعیت نیست.بلکه نشاندهندهء واقعیتی واحد است که از چند منظر سنخی شده و با مختصات اجتماعی مشخصی روایت شدهاند.17
اگر بپذیریم واقعهء اجتماعی به قول دورکیم و پدیدههای فرهنگی خارج از ذهنیت فرد وجود دارند.آنگاه میتوان به درک جمعی و مشترک از واقعیت امیدوار بود.آنگاه روایتهای مختلف از واقعیت و به قول مولوی«گفتهای مختلف»18برخاسته از نظرگه(نظرگاه)ها و سوداهای متفاوت همدیگر را تصحیح خواهند کرد.اما چه میشود کرد که از نظر آنان به قول"فوکوما"یا واقعیت هرگز یافت نمیشود و یا به قول"لاتور"و"ولگار"اگر یافت شد برای علم اعتباری ندارد.و در نهایت به قول"انگلتون"یک قرارداد زبانی و یا به قول"مورفی"یک عادت زبانی است.19
باز اگرچه به قول ضرب المثلهای ایرانی:«هر سری دارد در این بازار سودای دگر»و«هر سری را سرّی است»و«هر سری را سودایی است».20برخلاف تصور این نظرگاهها و سوداها به هزار و یک دلیل-بیحد و حصر و بیشمار نیستند.21و چه از لحاظ فلسفی و چه از لحاظ علمی در چند پارادایم تجمیع و دستهبندی میشوند.و باز برخلاف تصور کسانی که تاریخ تمدن را از سال بلوغ خود،و اگر بسیار فرهنگگرا،جمعگرا و تاریخگرا باشند،به تبعیت از "آلدوس هاکسلی"در کتاب دنیای قشنگ نو22از ظهور"فورد"شروع میکنند!هرمونتیک و پیآمدهای آن نیز خلق الساعه و سخنی امروزی نیست23و به ویژه برای ایرانیان قرنها است که در نقد و عمل شناخته شده است.24علاوه بر تکثرهای نظرگاهی و سودایی برخاسته از منافع اقتصادی و یا باورهای و ارزشهای فردی و گروهی،واقعیت نیز در بهترین حالت همچون سنگهای رسوبی لایه لایه اما غالبا درهم جوش و به هم ریخته و به قول کرمانیها«ورهم ریز»
و«ورهم شور»25است،و دسترسی به لایههای زیرین مشکل و به قول"لوی استروس" «ساختارهای عمیق»26پوشیدهاند.با این همه و با وجود اعوجاج و پیچیدگیهای ذهن و عین و محدود و معدود بودن حواس و به قول روانشناسان«دروازههای شناخت»و دشواریهای ناکفایی و نابسایی استدلال استقرایی و دگرگونیهای پیوستهء عرضی مصادیق و تغییرات گهگاهی جوهری آن-که امکان واپسماندگی ذهنی از عین را سبب میشود و لذا دشواریهای ادراک واقعیت ناب و دسترسی به دانش ناب،به معنای آن نیست که بشریت باید از آن دست شوید و دستاوردهای چند هزار سالهاش را-با همهء شکستها و ناکامیها-تحریم کند.یک ضرب المثل ایرانی میگوید:«هرکس که خانهء شاه را دید خانهء خود را ویران نمیسازد»27، مضافا اینکه هنوز پست مدرنها و انسانشناسان پست مدرن خانهء شاهی خود را پی نیفکندهاند.
البته آنان غالبا چنان ذوق زده به دنبال(ساختارشکنی و شالودهافکنی!مرک اعلانی،واپس زدن،براندازی،از بیخ و بن منفصل کردن،مرخص کردن و...)هستند که دیگر مجالی برای ساختن ندارند.گفتنی است که در رابطهء قدرت/دانش"فوکو"نیز،مشکل در نفس قدرت تصاحبکننده است و نه در دانش تصاحب شده.اما چون درافتادن واقعی با قدرت پرهزینه است،بهتر است به نفی دانش بپردازیم به ویژه آنکه درافتادن با قدرت با قدرت پرهزینه است،بهتر است به نفی دانش بپردازیم به ویژه آنکه در افتادن با قدرت در پایان راه و در دیدگاه فوکو بینتیجه هم هست!هنگامی که قدرت به قول"ادوارد سعید"و"اسمارت"درباره فوکو چنان نافذ و مقاومتناپذیر باشد که هرگونه مقاومتی در برابر آن عبث بنماید28وقتی که هیچ عصر بهتر یا بدتری وجود نداشته باشد،29وقتی هدف فوکو هیچگاه محکوم کردن قدرت فی نفسه یا ارائه حقیقت نیست.30وقتی به قول فوکو:«ورای قدرت جز قدرت افزونتر و ورای بیعدالتی جز بیعدالتی بزرگتر وجود ندارد!».
پس دیگر لزومی برای جنگیدن با قدرت وجود ندارد.لذا این همه ویرانسازی جهان شمول با اداها و ادعاهای آشوبگرایی و طغیانگرایی و مبارزهطلبی،نه در راستای مبارزه با قدرت و سلطه،که در تسلیم بلاشرط و همگانی به آن منجر میشود.و به قول ادوارد سعید«تصور فوکو از قدرت بیشتر در دفاع از قدرت است تا در برابر آن»31و بدین ترتیب در رابطه قدرت/دانش،همهء کاسه کوزهها بر سر دانش میشکند.و در این جنگ ساختگی دذر معادله قدرت روئینتن/دانش بردهوار(خدایگان و بنده)لاجرم این دانش است که محکوم میشود. حتی اگر زنجیری گران دست قدرت را به پای دانش گره بزند؛حال اگر فرض کنیم قدرت/ دانش چنان وابسته و پیوسته بهم باشند که ما با یک تریکیب جداییناپذیر شیمیایی روبرو باشیم و نه یک مخلوط فیزیکی.و اگر ما نتوانیم قدرت را اصلاح کنیم یا تغییر دهیم.پس در تغییر و اصلاح دانش نیز ناتوان خواهیم بود.پس بیهوده سخن بدین درازی چه سودی-جز خودانهدامی!-میتواند برای بشریت داشته باشد.روستائیان کرمانی میگویند:«باد آمد و خدا
داد به خوشهچین»32آیا این باد که معلوم نیست از کدام سوی میوزد،آیا اوقعا در راستای خوشهچینی استعماری و پسااستعماری نیست؟قدرت استعماری از اروپا خاسته و غرب خواسته در پانصد شکل گذشته هم قدرت و هم دانش را در اختیار داشته و برخلاف پست مدرنها هرگز آنرا مرخص نمیکند.آیا آنان از زبان ایدئولوگهای دانسته و یا نادانستهء خود پیامی در بلندگو برای روشنفکران و دانشگاهیان کشورهای پیرامون و مصارف خارجی ندارند؟
واقعیت آن است که مشکل بنیادی در علم و روشهای آن نیست بلکه در روش و منش قدرتهای سلطهگر و در اشتراکات منافع بین برخی دانشمندان و صاحبان قدرت است.و راه دستیابی به علم ناب،نه در تخفیف علم و نه در نفی روشهای اثباتی که در تضعیف و حذف روابط سلطه در جهان است.در اشتراک منافع بدنهء اصلی بشریت با دانش و بازگشت دانش به حوزهء مقدس و رفع"ناموزونی معرفتی"33است.اگر به قول لوکاج:«دانش معتبر غیر ایدئولوژیک تنها در جامعهء غیرظالمانه حاصل میگردد»،34پس باید به دنبال ساختن چنین جهانی بود و نه ویرانسازی علم.
ثانیا اگر واقعا مردمنگاری همچون شعر و ادبیات هم باشد،بیشک به معنای بیمغعنایی و کممعنایی آن نیست.همانطور که شعر و ادبیات هم کممعنا و بیمعنا نیست.حتی رنگ نودادائیستی و نونیهیلیستی و نوآنارشیستی غالب پست مدرنیستها،که بر کل واقعیتهای جهانی میخورد؛نیز بیمعنا نیست،و قابل تحلیل و بررسی میباشد.و اگر به خوبی شناخته شود میتوان اولا میزان شدت این لایهء رنگین نظریههای پست مدرنیستی را از واقعیت حذف کرد.و دوم اینکه دلایل این کاریکاتوری کردن واقعیات و نفیهای مبرم را دانست.بیشک همهء نحلههای فلسفی نیز برخاسته از شرایط اجتماعی و تاریخی خود میباشند،و ما از طریق شناخت آنها میتوانیم به واقعیتهای جامعه و فرهنگ حتی المقدور و نه مطلق و ناب دست یابیم.
ثالثا،آنچه که برخی پست مدرنیستها دربارهء مردمنگاری و در کل انسانشناسی میگویند، قابل اطلاق به کل علوم اجتماعی است.
رابعا،همانطور که اشاره شد فرق است بین توصیف واقعیت و تحلیل آن.در همین نوشته نفس ترانهگرانی از دیدگاه ما به عنوان مردمنگار کشف است،و کشف یک واقعیت است،که قبلا در اذهان مردم منطقه و احیانا مناطق دیگر وجود داشته است.اما همین ترانه،از منظر کسی که نخستین بندها و یا کل ترانه را سروده و یا در سرودههای پیشین دخل و تصرف کرده است، کموبیش خلق است و درعینحال این خلق نیز امری مقید است و خود بازتاب یک سلسله واقعیت و پدیدهء تاریخی اجتماعی میباشد و نه ذهنیت خود فرمان و"افسار سرخود"فرود و یا افراد خلاق،و به همین دلیل هم هست که معمولا شما روایتهای دیگری از آن را،میتوانید اینجا و آنجا پیدا کنید.
خامسا،سخن اینان دربارهء خلاقیت مردمنگاران،همانطور که قبلا اشاره شد،دارای رگه یا رگههایی از واقعیت است،البته هیچگونه رفتار اجتماعیای نمیتواند بدون این رگه باشد حتی سخن کودکان و دیوانگان.چیزی که هست خلاقیت انسانشناس همچون خلاقیت هر پژوهشگر علم بایستی در راستای فهم بهتر و دقیقتر و همهجانبهار و عمیقتر واقعیت صرف شود،و نه در تحریف واقعیت.البته این سخن نیازمند پیشفرض وجود واقعیت است،و پیشفرض اینکه اذهان آدمی توانایی نسبی درک واقعیت را-جدا از آرزوها و منافع شخصی- دارند.یعنی اینکه اذهان آدمی توانایی نسبی درک واقعیت را-جدا از آرزوها و منافع شخصی- آدمیزادی میتوانند این واقعیت را تحت شرایطی که به آن«تجربه علمی»گویند،تا حدی و بهطور نسبی اوصاف بودی و نمودی فیل را شناسایی و تعریف کنند.و بر سر مهم اوصاف عمومی فیلها،به توافقی نسبی برسند.یعنی به«معرفتی جمعی دربارهء امور کلی».
اما شکاکان پست مدرن که احیانا حتی به شک کردن خود نیز شک میکنند،و حد اقل اینکه به استثنای سخنان خود به همهچیز شک میکنند!و علم را همچون فراروایتی به روایت و فروروایتهای شخصی و بازاری تقلیل میدهند و میکاهند.به دنبال شکاکیت پایانناپذیر و انتقادات و نفیهای مبرم و مستمر و بیهیچ پیشنهادی،بالاخره بهترین راه را در حذف صورت مسئله مییابند.آنها بدون آنکه قادر باشند.حتی ساعتی از دستآوردهای علم اثباتی-حتی در خودانهدامی طغیانگرانه؛-صرفنظر کنند آهسته به آشپز علم پوزتیویستی میگویند:ما که نمیخوریم اما برای آنکه کنار میگذارید کم است!35
و بالاخره اینکه گاهی اهمیت یک کشف به اندازهای است که آن را با خلق برابر میکند.به همین دلیل کشف برخی واقعیتهای پنهان و میرنده و گم شده کمتر از خلق آن به نظر نمیرسد.و به قول سپهری:«گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد؟».
خلق پنداشتن کار مردمنگارانه از منظر علم متعارف،ذمّ شبیه مدح است.و از منظر پست مدرنها معنای این تعارف!این است که آثار انسانشناسی همچون همه علوم اجتماعی امری ذهنی است چرا که واقعیت یگانه خارج از ذهنی یا وجود ندارد،و یا قابل شناسایی نیست!
در حالیکه اکثر پست مدرنیستها بر این باورند که هیچ متد و یا اسلوب و قواعدی برای علوم اجتماعی وجود ندارد.اثباتیترین نحلههای پست مدرنیستی،یعنی پست مدرنهای اثباتی برای اینکه چیزی را جانشین متد علمی نمایند به احساسات،تجربه شخصی،انتقال فکر، عاطفه،اشراق و ناگهانیابی،قضاوت ذهنی،تخیل و نیز به شکلهای گوناگون خلاقیت و بازی و یا...توجه دارند.»36
باز خدا پدر اینها را بیامرزد که به قول ایرانیها«پیش کوری چشم درد»37و در بیابان پست مدرنیستی!کفش کهنه نعمتی است38،و کاچی بهتر از هیچی است39.حال میخواهم بگویم حتی،همین معیارهای معیوب تجربهء شخثی و قضاوت ذهنی و تخیل و غیره نیز،برای کسی که هم کار"خلق"را تجربه کرده است و هم کار کشف را،محور اصلی کار انسانشناسی کشف است و نه خلق.مؤلف تا سی سال پیشمزهء خلق را اگرچه«هم به قدر تشنگی»40چه در عالم شعر41و چه در عالم نقاشی و کاریکاتور و به ویژه در نوعی کاریکاتور-که یکی از اساتید فلسفه و کاریکاتورشناس-در چهل سال پیش به آن نام«کاریواژهنگاری»42نهاد،و هنوز هم پس از چهار دهه نو و تازه و بیش از معمول خلاقه می نمایند را چشیده است.و هم در طی چهل سال گذشته به کارهای اکتشافی در انسانشناسی دست زده است.
یکی از تفاوتهای کشف با خلق در این است که کشف دیر یا زود در اینجا یا آنجا و بدست این یا آن کس اتفاق میافتد.اگر کریستف کلمب آمریکا را کشف نمیکرد.دیگران کشف میکردند،هرچند که بیش از آن نیز کشف شده بود.بگذریم از اینکه یک شاعر ریاضی دوست ایرانی43در پیش از انقلاب گفته بود«زنده باد واسکودوگاما که آمریکا را کشف نکرد!»44اما خلق اینگونه نیست.اگر پیکاسو نبود،گرانیکا45کشیده نمیشد و اگر لئوناردو داوینچی نبود، مونالیزا آفریده نمیگشت و کار نقد تکوینی در هنر نیز همین پیگیری عوامل بیرونی و درونی تأثیرگذار بر خلق یک اثر میباشد.46اما همیشه موضوع کشف یا پدیدهء عینی و ماندگار به عظمت قارهء آمریکا نیست گاه موضوع کشف ممکن است گذرا و میرا باشد.با این معیار اگر بسنجیم کسی که واقعیتی در حال فراموشی و گمگشت را به ثبت میرساند.اگرچه کار او کشف است.اما حساسیت و ظرافت و پیآمدهای این کشف چنان است که این معیار به خلق نزدیک میشود.چرا که بدون کار و کشف وی،در گذر زمان امکان نابودی کشف شدهء وی بسیار بوده است.
افزون بر این خلق و کشف،روابط و شباهتهایی نیز با یکدیگر دارند.این شباهتها هم در ویژگیهای مشترک خلاقان و کاشفان و هم در روابط و پیآمدهای یاریرسان آنها به یکدیگر میباشد.هر کشفی راه را برای خلق و هر خلقی شرایط را برای کشفهای بعدی باز میکند.بداعت و شگفتی عبور از افقهای عادت،شباهت دیگر خلق و کشف است.
اما برخلاف تصور نه کشف و نه خلق تصادفی نیستند و تحت شرایط اتفاق میافتند.لازم است در اینجا،سخن«جان برنال را یکبار دیگر تکرار کنم که:«باید جویا باشیم که هر کشف چگونه صورت گرفته و چرا پیش از آن زمان خاص انجام نگرفته و اگر حرکت تاریخ در مسیر دیگری بود اصولا چنین کشفی صورت میگرفت یا نه؟47
حال بازگردیم به کشفی که خلق نیست،اما کمتر از خلق نیز نمیباشد!و فتخار آن بیش از همه به آقای علی اصغر شهابی48بازمیگردد.مؤلف خوشحال است که توانسته است به یاری فرهیختگان محلی به کشف این ترانهء کمیاب دست یابد و امیدوار است که پژوهشگران مردمنگار با دقت و امانتداری به کشف روایتهای همزاد آن،در جاهای دیگر بپردازند، بدون آنکه تحت تأثیر این سرمشق واقع شوند.اگر مردمنگاری را با تساهل هنر نیز به شمار آوریم!در هنر اصیل،هنرجو عمری از کارهای هنری بزرگ سرمشق میگیرد و سیاه مشق انجام میدهد،اما در لحظه زایندگی و بالندگی هنریش به عنوان هنرمند،همهء سرمشقها و سیاه مشقها را به دور میریزد و کار خلاقهء خویش را ارائه میکند.و در مورد کار مردمنگاری کار اکتشافی و اصیل خویش را ارائه میکند.
اما آیا این کشف-کشف ترانهء گرانسالی در ربع قرن قبل-اتفاقی بوده است؟
اگر ما در میانه قرن چهاردهم هجری شمسی نبودیم.اگر علوم اجتماعی و از آنجمله انسانشناسی به دلایل گوناگون و از آنجمله لزوم شناخت فرهنگ کشورهای مستعمره و توسعه نیافته در جهان آغاز نشده بود.اگر تودههای مردم در جهان و ایران اهمیت نیافته بودند؟اگر از اوایل این قرن مردمنگاران در ایران به گردآوری بخشهایی از فرهنگ عامه نپرداخته بودند؟اگر صادق هدایت پژوهشهای فولکلوری خود را از حدود 80 سال پیش آغاز نکرده بود؟49اگر آقای دکتر بلوکباشی در حدود نیم قرن قبل(1340)صفحات کتاب کوچه را در کتاب هفته شروع نکرده بود.اگر برنامه فرهنگ مردم انجوی شیرازی از رادیو پخش نمیشد؟و...حال از این عوامل کلی و دور وارد عوامل نزدیکتر و ریزتر بشویم.اگر آقای شهابی در 35 سال پیش محصل مؤلف شود؟اگر به لحاظ وراثتی از خانوادهای هوشمند نبود،اگر معلم وی دربارهء کمره مطالعه نمیکرد و به مردمشناسی علاقمند نبود؟اگر روابط وی با معلمش بدلایلی استوار باقی نمیماند؟اگر به سمت آموزگاری کشیده نمیشد و هزار و یک اگر دیگر،آیا به ثبت این ترانه از زبان شادروان زینت خاتون سهرابی،85 ساله از محلهء حبیب آباد خمین روی میآورد؟و چنین است که هیچ چیز به قول سیرجانیها«تفاقی»(اتفاقی)نیست و چنین است که سپهری با شگفتی شاعرانه میپرسد:«چرا مردم نمیدانند لادن اتفاقی نیست.»50محقّق شدن هزاران«اگر»،یعنی آماده شدن بستر و شرایط لازم برای یک کشف و یا خلق و اختراع51.کشف و خلق زودهنگام و یا نابهنگام و یا تصادفی.بایستی در نوبت بازکشف و بازخلق باقی بماند و یا فراموش شود.
دربارهء قحط سالیها و سالهای گرانی در ایران کار کمی انجام گرفته است.اساسیترین کاری که تاکنون مؤلف دیده است کار ارزنده شوکو اوکازاکی دربارهء قحطی 1288 است،52که میتواند سرمشق خوبی برای پژوهشگران تاریخ و اقتصاد کشاورزی و مردمشناسان ایران باشد.
احتمال کمی دارد که این ترانه مربوط به این قحطی بوده باشد.طرح صیقل یافته و پختگی بسیار برخی از بندهای ترانه و نشر فرهنگی آن در شهرها و مناطق پیرامون کمره،این ظن را به وجود میآورد که ممکن است،چهارچوبهء آن بسیار کهنتر بوده و همچون ترانههای عامیانهء دیگر،در این ذهن به دهن به دهن گشتنها،عناصر جدیدی جایگزین عناصر کهنتر شده باشد،که نیازمند کار بیشتری است.
در ادبیات رسمی ما گاه اشارات و شکایتهایی از خشکسالیها و قحطیها شده است،نظیر:
53
اما در این میان سخنی از گرانسالی در میان نیست.این مسئله نشان میدهد که اگرچه در هر خشکسالی،ارزاق عمومی طبیعتا کمیاب و گران میشدهاند،اما هر گرانی و کمیابی الزامی به خشکسالی مربوط نبوده است.شوکو اوکازاکی به شکل مستند اثبات میکند که در قحطی وحشتناک 1288،کمپانیهای انگلیسی کشتی کشتی گندم از بوشهر به هندوستان صادر میکردهاند.54به عبارت دیگر در دوران استعمار به عوامل جغرافیایی و تاریخی خشکسالی و بازارهای محلی و ملی،عوامل قدرتمند و بیرونی اقتصادی-سیاسی جدیدی افزوده شده است. شدید بهمین دلیل است که مردم استان مرکزی و کمره بین سالگرانی و سالهای بارانی و خشکسالی فرق میگذارند.
اگرچه توصیف واقعگرایانهء سعدی از خشکسالی دمشق،رسا،شیوا و غنیمت است.
اما به حق جنبههای رئالیستی این ترانهء عامیانه به نظر قویتر از کلام بلند بالا و رسای سعدی میآید،و در آن جنبههای اقتصادی و زیستی و گرسنگی بازتاب عمیقتری یافته است.
مؤلف به جستجوی این ترانه در جاهای دیگر ایران نیز بوده است،ولی متأسفانه در این باب معمولا با در بسته روبرو شده،و لذا از خوانندگان گرامی تقاضا دارد که اگر به روایتهای دیگری از این ترانه و یا نظایر آن دسترسی دارند به شیوهء مرضیهء یاریگری ایرانیان،یافتههای خود را با ما در میان نهند.چون اینگونه ترانهها قاعدتا دارای همزادهایی در جاهای دیگر میباشند.مگر آنکه واقعا مربوط به قحط سالیها و گرانیهای نسبتا جدید باشند.
یکی از این ترانههای نظیر-اما نه همزاد-ترانهای است ترکی از روستای سزن( sozan )رزن همدان که بیت آخر آن با ترجیع بند ترانه گرانسالی،روایت کمرهای شباهت بسیار دارد.در
اسکن
طرح از:محمد رفیع ضیایی
جستجوی ترانهء گرانسالی«ای سال برنگردی»،به یاری دوست هوشمند،پرحافظه و فرزانهام جناب حسین حیدری به این ابیات دست یافتهام و شکی نیست که در مناطق دیگر ایران از این بدیلها بسیار است.55اما به قول ضرب المثلی ایرانی چه میشود کرد که:«در دره خیار بسیاره،مرد میخوام بره بیاره».
قحط لیک گستینی گلمسین کندو لرده سچان چاپار( ka?ndu larda? sec?a?n c?a?pa?r ) کدخدا لارچورک یاپار( ka?dxoda? la?r c?orak ya?pa?r ) ای ساری تلّی بوغداجان( ey sa?ritelli boqda?ja?n ) اروانا گلی بوغداجان( arv?ana? goli goqda?ja?n ) تازی توله کوتون قاپار( ta?zi tule kotun qa?pa?r ) کدخدا دا بیراداش تاپار( kadxoda? da? birda?s? ta?pa?r ) ای ساری تلّی بوغداجان( ey sa?ritelli boqda?ja?n ) اروانا گلی بوغداجان( arv?ana? goli goqda?ja?n ) آجی خمیر دوندی داشا( a?ji xamir dunda? da?s?a? ) سفره لر اورتولدی باشد( sofla?lar urtuldey ba?a?a? ) ای ساری تلّی بوغداجان( ey sa?ritelli boqda?ja?n )
اروانا گلی بوغداجان( arv?ana? goli goqda?ja?n ) یاغوش یاغا داغا داشا( ya?qos? ya?qa? da?qa? da?s?a? ) آرپا بوغدا آشا داشا( a?rpa? boqda? a?s?a? da?s?a? ) قحط لیک کتسین گلمسین( qahat lik getsin galmasin ) آدی باتسون دله گلمسین( a?di ba?tson dela? ga?lma?sin )
جالب است که بسیاری از روستاهای پایکوهی شمال غرب،شمال و شمال شرق کمره ترک زباناند و احیانا ممکن است روایتهای دیگری از این ترانه در این مناطق نیز یافت شود که نیازمند جستجو است.
مؤلف در کتابهای مربوط به فرهنگ عامیانهء شهرستانهای ایران جز چند مورد و به ابیاتی کوتاه از این ترانه برخورد نکرده است،که به آنها در پاورقیها اشاره خواهد شد.
اما طبق معمول و بنابر تجربیات پیشین،پس از این شاهد تکرار بسیار این ترانه،با تغییراتی بسیار ناچیز و گاه تا حد ابتذال خواهیم بود!چنین به نظر میرسد که اقتصاد نفتی،در همهء
اسکن
طرح از:محمد رفیع ضیایی
زمینهها ما را به آسانجویی و مصرفگرایی و آمادهجویی و پختهخواری کشانده است.56 نه تنها در تهیهء نان و آب که در تهیه نام!البته باید پرسید چه نامی!به سر«جوکار»چه گلی زده میشود،که بر سر«جو دزد»بزنند!57
ترانهء کمیاب گرانسالی
1-«خر سیاه خَرُم بید(بود)، xar-e siya? xarom bid پارسال که بیتَرُم بید. pa?rsa?l ke beyta?rom bid خر سیاه بور58بورکی، ...bur buraki کاه مِه خورَه(میخورد)زور زورکی، la? mexora? zurzuraki راه میرَه کور کورکی، ra? mira kur kuraki ای سال بر نَگِردی! ey sa?l bar nagerdi دیدی که به ما چه کِردی؟ didi le be ma? che kerdi زنا را شلختَه کِردی! zana? ra?s?a?la?xte? kerdi
2-
3-
4-
5-
6-
8-
9-
10-
در پایان لازم است،به چند نکتهء دیگر دربارهء این ترانه اشاره کنم.به نظر میرسد مانند اغلب ترانههای عامیانه این ترانه نیز کار دسته جمعی نسلها و اذهان گوناگون است که حول مضمون واحد و ترجیعبند مشهور و مکرر آن شکل گرفته است.اگرچه چنین ترانههایی سراینده یا سرایندگان مشخصی ندارد،اما مصالح واژگانی و دیدگاهی که از آن زاویه مسئله نگاه شده است، نشاندهندهء جایگاه و پایگاه و حتی جنسیت و سن سرایندگان و اکوکنندگان آن است.
به نظر میرسد بندهای بیشتری از این ترانه سرودهء زنان قشرهای تهیدست جامعه همچون خانوادههای خوشنشین روستایی،مزدبگیر قالیباف و کارگران و پیشهوران شهری و روستاییاند.
اغلب اشیایی که در این ترانه حراج میشوند،همچون چارقد،آینه،گلابپاش،تنگ، گوشواره و از ترانههای پاورقیها و از مناطق دیگر ایران شلوار چیت،قبا،مجمعه،تنبون، وسایل منزل و در اختیار و در دسترس زنان میباشند.
برخی از این اشیاء ابزار کارند:کلنگ که بیشتر ابزار کار مقنیان و کارگران ساختمانی،تیشه بیشتر ابزارکار نجاران،و بیل و الاغ،ابزارکار برزگران و کشاورزان بوده است.
گاه نیز در این ترانهها،از فروش ناگزیر اموالی سخن به میان میآید که نشاندهندهء گسترش دامنهء کار به قشرهایی از جامعه بوده که روزگاری در شرایط اقتصادی نسبتا خوبی به سر میبردهاند.فروش اتاق شیشه کاری(آینهکاری)،باغ پسته در روایت کمرهای و یک دانگ و نیم خانه و باغ بزرگ کاشی در پاورقیها،بیانکننده سرایندگان و یا واگوکنندگانی از این اقشار است.
افزون بر بازتاب موقعیتهای اجتماعی-اقتصادی،مضامین و محتوی بندها نشاندهنده جنسیت سرایندگان و گویندگان است.در روایت کمرهای بندهای 1،2 و 3 به شکل آشکاری بیانکندهء تجربیات،اقوال و افعال مردانه است.
بند اول ترانه دیدگاه برزگر83(کارگر سالمزد کشاورزی)و یا کشاورز فقیر صاحب نسقی84را ترسیم میکند که زبان حال وی:«سال به سال قربان پارسال»85است.این بند دارای استحکام شعری و طنزی تلخ است و بار معنایی و عاطفی واژگان آن در کمترین کلمات به بهترین شکل وضعیت فلاکتبار سراینده و گویندهء آنرا آشکار میسازد.
آنان که با فرهنگ روستایی و سنتی ایران آشنایند همان اولین کلمات،وضعیت اقتصادی فرد را در حالتهای عادی نشان میدهد«خر سیاه خرم بود»باید توجه داشت که در این منطقه خر سیاه پستترین نوع چهارپا به شمار میرود و به آن خر دیزه( dize )نیز گویند.86در استان مرکزی و احیانا مناطق دیگر ایران-در جمع الاغان-خر دیزه از همه کودنتر و لجوجتر و شرورتر است.معتقدند خردیزه به مرگ خود و زیان صاحبش راضی است.حال تصور کنید که چنین الاغی چنان ناتوان باشد که کاه را زور زورکی بخورد.و چون کوران،آهسته و با احتیاط راه برود.
برای اهل شعر پیدا کردن قوافی نادر و غریب کورکورکی و زورزورکی و بوربورکی نیز خالی از شگفتی نیست:بند 2 و 3 ترانه نیز هم مردانه و هم دارای طنزی تلخ است.از این بندها که بگذریم قریب به اتفاق بندهای متن اصلی و پاورقیها زنانه(زن سروده)به نظر میآیند و دیدگاهها و افعال و افکار آنها را بازگو میکند.
بند 9،مصراع دوم:«زده به تنگ شیشه»،خطر کردن بسیار را به ذهن متبادر میکند،نظیر:
دل به دریا زدن،به سیم آخر زدن،به مال خود آتش زدن(آتش زدم به مالم).
بند 9،معنای مصراع اول:«بابام رفته کلیشه»،به درستی معلوم نیست و دارای ابهام و ایهام است.کلیشه کوهی نزدیک به آبادی«اسپسته»(حشمتیه)87است،نام دو محل جغرافیایی که در این ترانهها آمده است.در ضمن کلیشه گذرگاه شکار است.آیا رفتن به کلیشه به معنای قصد و اراده برای شکار است و یا به معنای عامتری در منطقه است.یعنی به معنای به کوه زدن.در کمره و در کل مناطق پیرامون آن به کوه زدن کنایه از دیوانه شدن است.در اراک ضرب المثلی است که:«اگر دیوانهای بزن به کوه»88البته مصراع دوم،شکستن تنگ شیشه،معنای به کوه رفتن را نیز به کوه زدن نزدیک است.مصراع سوم و چهارم این بند نیز دارای ایهام است. معنای نزدیک آن این است که بهاء بیل و کلنگ و تیشه به قدر یک لقمهء نان نیست.یعنی نان در برابر کار.یعنی حد اقل مزد ممکن،که البته به خاطر وجود طولانی مدت این پدیده در مناطق مختلف ایران دارای اصطلاح خاص خود میباشد.در استان مرکزی«شکم تلّه»89 ( s?ekamtella )و در میان عشایر و روستاییان کرمان«نون کمی»( nun komi )گویند.90
آخرین نکته آنکه در بند 10 واژهء ارباب به معنای صاحبکار(کارفرما)است و نه به معنای مالک ده و فئودال.«ارباب»و«زن ارباب»بدین معنا در ترانههای کار مشکزنی91منطقه نیز وارد شده است که در آنجا به معنای صاحب گله معنی میدهد.در این بند ارباب و احتمالا خانم باجی(زن ارباب)بایستی صاحبدار قالی و کارفرمایی از این دست و در این سطح بوده باشند و سرایندگان و واگوکنندگان این ابیات به احتمال زیاد زنان قالیباف مزدبگیر بودهاند.
(1).اگرچه بین قحطی و گرانی روابط نزدیکی وجود دارد،اما پیران ما در گذشته بین سالگرانی(گرانسالی)و قحطسالی و خشکسالی تمیز میگذاشتهاند.در قحطسالیهایی که به دنبال خشکسالی پدیدار میشد، غلات و خوراکی نایاب میگشت،اما در گرانسالیها غلات و خوراکی وجود داشت اما به دلایلی بسیار گران بود.
(2).کمره امروزه برابر با شهرستان خمین است.نک به:مرتضی فرهادی،نامه کمره،(تهران،امیر کبیر،13)، جلد 1.
(3).تا دههء پنجاه در نظام آموزشی ایران،دوران دبیرستان بلافاصله پس از دبستان شروع میشد و شش ساله بود،که به دو دورهء سه ساله سیکل اول و دوم تقسیم میشد.
(4).مهر 1340 ماه جشن نسل جوان کتابخوان شهرستانی و به ویژه شهرهای کوچک بود.در چنین ماهی حرکتی کمیاب در چاپ مطبوعات در ایران اتفاق افتاد که متأسفانه هنوز ندیدهام جایی تأثیرات این حرکت ارزیابی شده باشد.و آن شروع چاپ هفتگی کتابهایی بود که در فطع رقعی و به شکل کتاب-اما ادواری و با بخشهای گوناگون و با یک و یا چند داستان غالبا کوتاه و گزیدهء آغازین-به مدت چند سال منتشر میگردید.این مجموعه زیرنظر دکتر محسن هشترودی و ناشر آن روزنامه کیهان بود.
کتاب هفته هم از لحاظ کم و هم از لحاظ کیف و هم از لحاظ فشردگی زمان انتشار،سنگینترین مطبوعهء ایران در دهه چهل بود که نسلهایی از نویسندگان،شاعران،نقاشان و طراحان و در کل جماعت کتابخوان ایران و به ویژه شهرها و بالاخص شهرهای کوچک را تحت تأثیر قرار داد.تازگی این کار در همهچیز و از آن جمله در طرحهای مستحکم و خلاقهء مرتضی ممیز خود را نشان میداد.
(5)-این بخش به معرفی انواعی از ادبیات شفاهی(لالاییها،ترانهها،چیستانها،متلها و...)و برخی جنبههای فرهنگ عامه آئینها،باورها،بازیهای محلی و غیره میپرداخت،و در اوایل انتشار با چاپ کتاب عقاید النساء سید جمال خوانساری در چند شماره جذابیت بخش اضافه شده بود.رویکرد این بخش رویکرد رایج دههء سی و چهل به فرهنگ مردم بود و طبیعتا به خاطر جوانی این رشته و رویکرد روشنفکران و غالبا ادبای ما به فرهنگ عامه هنوز وارد حوزههای دیگر فرهنگ نشده بود.دربارهء این رویکرد و دلایل آن نک ب:
مرتضی فرهادی،«آسیبشناسی پژوهشهای فرهنگ عامه و...»،فصلنامهء علوم اجتماعی،ش 5 و 6(پائیز و زمستان 1372)و مفصلتر از آن در نمایهء پژوهش،ش 11 و 12(پائیز و زمستان 1378).
(6)-اشاره به سخن سعدی در سیرت پادشاهان که:«...ده درویش در گلیمی بخسبد و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند».[گلستان سعدی،با تصحیح و مقدمهء محمد علی فروغی(تهران،اقبال،1370)،ص 19].
(7)-مولوی گوید:
[مثنوی مولوی،به اهتمام نیکلسون(تهران،امیر کبیر،1350)،دفتر اول،صص 140-141].
(8)-دربارهء پتانسیل فرهنگی آنگونه که موردنظر مؤلف است نک به:
مرتضی فرهادی،انسانشناسی یاریگری(تهران،نشر ثالث،1388)،مقدمه.و همچنین در:«ریشهیابی یاریگری و مشارکت در اندیشه و زندگی ایرانیان»کتاب ماه علوم اجتماعی.ویژه حوزههای جامعهشناسی س 12،دوره جدید،ش 7،(مهرماه 1387)صص 17-20.
(20).کله kole در گویش کمرهای همچون بسیاری از مناطق ایران به معنلی کوتاه و کند است.نظیر "کله کهریز"( kole kahriz )به معنای کاریز و قنات کوتاه و قاشق کله به معنای قاشقی که دستهء آن شکسته باشد.در همین منطقه ضرب المثلی دارند که:«همهچیزم آراسّه/قاشق کلم بیدسّه
ق( hama c?izom a?ra?ssa,qa?s?oq kola?m bi dassa )».این ضرب المثل طنزآمیز به کار میرود که کسی مسائل و مشکلات اصلی و مهم را به فراموشی سپرده،مسائل فردی و بیاهمیترا عمده کند. ناگفته نماند که کله معانی دیگری نیز دارد.از آنجمله است مخفیگاه شکارچیان که با لاشه سنگ بر سر گدارگاه و مسیر شکار درست میکنند؛همچنین به لانهء ماکیان نیز کله و کله مرغ گویند.
(10).شارلوت دیویس،«انتقادات پست مدرنیستی و اقتدار مردمنگارانه»،ترجمهء روح ا...نصرتی،فصلنامهء انسانشناسی،س 1،ش 1(پائیز 1386)،ص 152.
(11)-همان منبع همان صفحه.
(12)-شارلوت دیویس،«بازتابندگی و انسانشناسی»،ترجمهء حامد شیری،فصلنامهء انسانشناسی،همان، ص 148.
(13)-پائولین مری روسنائو،پست مدرنیسم و علوم اجتماعی.ترجمهء محمد حسین کاظمزاده،تهران،1380، نشر آینه.ص 21.
(14)-همان منبع.ص 183.
(15)-علی رامین.مبانی جامعهشناسی هنر.(گزیده،ترجمه و تألیف).تهران،1387.نشر نی.ص 69.
(16)-اشاره به ضرب المثل ایرانی:«بع داریم اما نه این غلیظی!»
(17)-در اینباره نک به:مرتضی فرهادی.«ترانههای کار مشکزنی در روستاهای کمره».فصلنامه راه دانش. ش 9 و 10(بهار و تابستان 1376).صص 7-37.و یا در کمره(مطالعه موردی و میان رشتهای).جلد چهارم.تهران،1388،دانشگاه علامهء طباطبایی.
(18)-اشاره به داستان پیل اندر خانه تاریک مولوی و بیتی از آنکه:
«
[مثنوی مولوی.دفتر سوم]
(19)-نک به:پائولین مری روسنائو.همان منبع.صص 183-185.
(20)-علی اکبر دهخدا.امثال و حکم.تهران،انتشارات امیر کبیر،جلد چهارم.ص 1931.
(21)-دلیل این محدودیت هم در ساختار زیستی و انگیزههای فیزیولوژیکی آن و هم به ویژه در ساختهای نسبتا محدود انواع اصلی جوامع و فرهنگها و اشتراکات اساسی همه انسانها و همهء جوامع و همهء فرهنگهای بشری است.محدودیت در ساختهای ذهنی و رفتاری آدمیان به حدی اس که برخلاف تصور حتی رفتارهای دیوانگان را نیز محدود قابل پیشبینی میسازد.
(22)-آلدوس هاکسلی.دنیای شکفتانگیز نو.ترجمهء حشمت الله صباغی و حسن کاویار،تهران،1366، انتشارات کارگاه هنر.
(23)-نک به.قاسم پورحسن.هرمنوتیک تطبیقی(بررسی همانندی فلسفهء تأویل در اسلام و غرب).تهران، 1384،دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
(24)-نک به:عزت الله سپهوند.هرمسانگی در ادبیات اسماعیلیه.پایان نامهء کارشناسی ارشد.با راهنمایی دکتر سیروس شمسیا و مشاوره دکتر میر جلال الدین کزازی.دانشگاه علامهء طباطبایی 1385.
(25)-محمد تقی واعظ تقوی.فرهنگ اصطلاحات کرمان.کرمان،1363،انتشارات همت،ص 71.
(26)-نک به:ناصر فکوهی.تاریخ اندیشه و نظریههای انسانشناسی.تهران،1381،نشر نی،صص 187-188.
(27)-یادداشت مؤلف.
(28)-دیوید کوزنز هوی«مبارزات قدرت»،فوکو در بوتهء نقد.ترجمهء پیام یزدانجو.تهران،1380.نشر مرکز، ص 39.
29-«...فوکو اشارهای به یک عصر عصمت ندارد.تضاد میان اعصار پیشینی و پسین را تنها اینگونه میتوان توضیح داد که،این اعصار در وجوه تفصیلی با یکدیگر متفاوتاند،نه اینکه کلا بهتر یا بدتر از دیگری باشند،ما قطعا میتوانیم به خاطر بدی کنونی متأسف باشیم،بیاینکه فرض کنیم که پیشتر وضعیتی بهتر از این بوده،...شیوههای مطرح برای بهبود بخشیدن به امور عملا به ایجاد بیعدالتیهای دیگر منجر خواهند شد.»[دیوید کوزنزهوی«قدرت،سرکوب،پیشرفت...»همان منبع.ص 216].
(30)-هیوبرت دریفوس،پل رابینو.«بلوغ چیست...».همان منبع.ص 311.
(31)-ادوارد سعید،«فوکو و تصور قدرت».همان منبع.ص 284.
(32)-مرتضی فرهادی.موزههای بازیافته.تهران،1378.مرکز کرمانشناسی.ص 116.
(33)-در تعریف و توضیح"ناموزونی معرفتی"از دیدگاه مؤلف نک به:انسانشناسی جنگ.تهران،1379، انتشارات ثالث.
(34)-دیوید کوزنز هوی.همان منبع.ص 207.
(35)-«کودکی بر مادر برآشفته و هنگام عشاشکسن به قهر خفته بود.هرچند او را به خوردن خواندند،امتناع کرد.مادر از ماحضر در ظرفی میکشید تا مگر صباح خوردن خواند.کودک از زیرچشم میدید، سربرداشت و گفت من که نمیخورم اما برای هرکه میکشید کم است».[امثال و حکم دهخدا.ج 4. صص 1747-1748].
(36)-پائولین مری روسنائو،پست مدرنیسم و علوم اجتماعی.ترجمهء محمد حسین کاظمزاده.تهران،1380. نشر آینه.ص 195.
(37)-ضرب المثل کمرهای(یادداشت مؤلف).
(38)-«در بیابان لنگه کفش کهنه نعمت خداست.»[علی اکبر دهخدا،امثال و حکم.ج 2.ص 780].
(39)-همان منبع.جلد 3.ص 1171.
(40).اشاره به شعر مولوی:
(41)-نک به:در فصلهای خنده دشوار.تهران،1357.انتشارات شبشکن و آثار چاپ شدهء مؤلف،معرفی شده در پایان کتاب واره.تهران،1386.شرکت سهامی انتشار.چاپ دوم و سوم.
(42)-نک به:آثار کاریواژهنگاریهای چاپ شدهء مولف در همان منبع.
(43)-کیومرث منشیزاده.
(44)-به احتمال زیاد در مجلهء فردوسی.
(45)-نک به:منیژه لنگرانی.«نقد تکوینی گرنیکا»پژوهشنامهء فرهنگستان هنر.ش 7(بهمن و اسفند 1386). صص 115-135.
(46)-در اینباره نک به:بهمن نامور مطلق«نقد تکوینی در هنر».پژوهشنامه فرهنگستان هنر0ویژه نقد تکوینی).ش 7.صص 93-113.
(47)-جان برنال.علم در تاریخ.ترجمهء محمد ملایری،محسن ثلاثی و بهاء الدین خرمشاهی.جلد 2.تهران، 1356.انتشارات امیر کبیر.ص 393.
(48)-مرتضی فرهادی.واره:نوعی تعاونی سنتی کهن و زنانه در ایران.تهران،1380.شرکت سهامی انتشار.
(49)-دربارهء صادق هدایت و پژوهشهای وی دربارهء فرهنگ مردم وی نک به:
هوشگ اتحاد،پژوهشگران معاصر ایران،جلد 6(صادق هدایت)،تهران،1382،فرهنگ معاصر.
(50)-سهراب سپهری.هشت کتاب.تهران،1358.انتشارات طهوری.ص 384.
(51)-محقّق شدن اگرها برای خلق یک اثر و یا کشف یک پدیده،همان عوامل و بسترهای مؤثر برای آن خلق و یا کشف است که میتوان بر آن فرآیند تکوینی نام نهاد.
(52)-نک به:شوکو اوکازاکی،«قحطی بزرگ سال 1288 در ایران»،ترجمهء هاشم رجبزاده،ماهنامهء آینده، س 12،ش 1-3(فروردین-خرداد 1365).
(53)-شیخ مصلح الدین سعدی،بوستان،به اهتمام محمد حسن شیرازی،تهران،انتشارات پیام محراب، 1370،باب اول،ص 71.
(54)-نک به:شکو اوکازاکی،«قحطی بزرگ سال 1288»،منبع پیشین.
(55)-در همین منطقه یک دوبیتی نیز در اذهان روستاییان وجود دارد که اشاره به پنهان کردن نان از جانب خواهری غنیتر از خواهر فقیرش میباشد.خواهر به نسبت مرفهتر در حال نان پختن بوده که خواهر فقیرتر وارد میشود.وی برای پنهانکاری نان کماج تازه از تنور درآمده را زیر نشیمنگاه خود میگذارد. خواهر فقیرتر متوجه شده و این شعر را میخواند:
[از یادداشتهای آقای حسین حیدری به سفارش مؤلف].
(56)-بازتاب این روحیه را میتوان در ناشغل!و ناکار گنجیابی بیرنج در چند دههء اخیر در ایران به عینه ملاحظه کرد.در سالهای اخیر روستاییان به محض اینکه شهریان را در پیرامون روستایشان میبینند، اولین فکری که به ذهنشان خطور میکند این است:عنیقه دزدها آمدند!
(57)-این بلا بارها به سر مؤلف آمده است و اخیر بر سر کتاب نامهء کمره و موزههایی در باد که شیوهء ناشیانهء آن مصداق«شتر دزدی و دولا دولا است!»که امید است سارق و مباشرین محترم،خیر آن را ببینند!اما بدتر از سرقت،دوباره و چندباره کاریها کم محتوی است که به نظر میرسد با عظمت کارهای انجام نشده در تاریخ و فرهنگ این مرز و بوم همخوانی ندارد؛و مؤلف با کمال میل حاضر اسن به کسانی که میخواهند در این زمینهها کاری اصیل انجام دهند،موضوعات کار نشده و مهمی را معرفی کند. خواهندگان و رهروان راههای نو میتوانند عجالتا نک به:
مرتضی فرهادی،«آسیبشناسی پژوهشهای عامیانه و لزوم مردمنگاری و مردمشناسی دانش و فنآوریها و کار ابزارهای سنتی در ایران»،فصلنامهء علوم اجتماعی،ش 5 و 6(پائیز و زمستان 1372)، دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه.
(58)-«بور»( bur )در گویش محلی به قهوهای کمرنگ و مایل به زرد گویند.
(59)-روایت حاج محمد حسین نوروز.و به لطف جناب آقای حجت الله کاظمی بخشدار قصبهء دمسیاه،که پنج مصزاع جدید از این ترانه را ثبت کرده است.
(60)-از آنجا که بخشی از رونق حمامها در گذشته برای غسل جنابت بوده،این مصراع و کل این بند به مسئلهای اشاره دارد که مورد توجه و قبول روانشناسان نیز قرار گرفته است.«در جنگ جهانی دوم، بیست و سه نفر داوطلب شدند تا در حالتی بین گرسنگی و سیری(نیمه گرسنگی)بمانند و بدین ترتیب برای روانشناسان...فرصت جالبی به وجود آمد تا در این زمینه خاص به تحقیق بپردازند.استادان دانشگاه«مینسوتا»ابتدا این افراد را برای مدت سه ماه در شرایط عادی مورد مطالعه قرار دادند.بعد
قغذای آنها را برای مدت شش ماه به تدریج و بهطور منظم کم کردند،و آنها را از جنبههای مختلف،مثل سلامت،وضع بدنی و رفتار مورد مطالعه قرار دادند.نتایج بدست آمده نشان میداد که در این مدت، تقریبا 25 درصد از وزن آزمودنیها،کاسته شد و تفاوتهای فردی بسیاری در آنها به وجود آمد...از مهمترین اثرات فیزیولوژیک،احساس ضعف،درد گرسنگی،تحریکپذیری،فقدان علاقه نسبت به جنس مخالف وجود داشت،بوده است.بیشتر آنها معتقد بودند که گرسنگی به جای آنکه باعث تهریب اخلاقی آنها شود،آنها را خشن کرده است و در شگفت بودند که چرا سطح اخلاق آنها تا این حد،نزول پیدا کرده است[نرمان ل.مان،اصول روانشناسی،ترجمهء محمود ساعتچی(تهران،انتشارات امیر کبیر، 1354)،جلد 1،صص 430-431)].
(61)-ضرب المثل ایرانی«گرسنگی نکشیدی تا عاشقی از یادت برود»[یادداشت مؤلف]،اشارهای به همین مسئله است.و ضرب المثلهایی مانند:آدم گرسنه ایمان ندارد...،
،به این افت اخلاقی آدمی در گرسنگی نظر دارد.[علی اکبر دهخدا، امثال و حکم،جلد 1،ص 25].
(62)-مشمش:نوعی پارچهء تنگ برای چادر زنان و پیراهن تابستان.[لغت نامهء دهخدا،حرف«م»،ص 523].
(63)-پنجهای پنجائی:مساوی با پنج سیر و نصف یک چارک و یک هشتم من شاه(6 کیلو).
(64)-نزدیک به این بند از کاشان نیز گزارش شده است:
[احمد مزرعتی،ترانههای قالیبافان(پژوهش در فرهنگ مردم کاشان).تهران،نشر دعوت،1387،ص 28.]
(65)-نظیر این بند و تا همین اندازه از ابیانه نیز گزارش شده است:
ای سال برنگردی،دیدی که به ما چه کردی[زلیخا نظری داشلی برون،هما حاج علی محمدی،عباس ترابزاده،روشنک رهو،مردمشناسی ابیانه(تهران،سازمان میراث فرهنگی،1384)،ص 503]. همانطور که خواننده خود متوجه شده است این پنجاه همان پنجایی به معنای 5 سیر میباید باشد و واژهء قش قش هم بعید است درست باشد.
(66)-«میلیچ»( milic? )و«ملیج»( melic? )به گویش کمرهای به معنای گنجشک است.
(67)-«دنار»( dana?r )برابر با دو و نیم سیر و یک چهارم یک چارک.
(68)-خاشخاش دانه و بذر تریاک.
(69)-روایت حاج محمد حسین نوروز،و به لطف آقای حجت الله کاظمی.
(70)-دسکاسه:کاسهء کوچک،پیاله.
(71)-باز نظیر این بند از فرهنگ عامیانهء بافق:
ق
[محمد علی طاعتی بافقی،فرهنگ عامیانهء بافق(بیجا،انتشارات وصال،بیتا)،ص 161].
(72)-«اسپسته»نام پیشین حشمتیه از روستاهای دهستان رستاق،دربارهء این روستا،معنای نام اسپسته و دربارهء تغییر نام آن نک به جلد 3 کتاب کمره(مطالعهء موردی و میان رشتهای)،حاج محمد حسین نوروز راوی این بند اظهار داشته است در آن سالگرانی انگار گندم فقط در انبارهای اربابی اسپسته یافته میشده است.
(73)-خلاف تصور مؤلف و اهالی کمره،در گذشته کاشت پسته در غرب منطقه به شکل تفننی و در شرق منطقه به شکل مرسومتری وجود داشته است.نک به:جلد اول کمره(مطالعه موردی و میان رشتهای).
(74)-شکسته اصطلاحی برای قیمتها بوده و به معنای ارزان شده است.
(75)-این بند به روایت حاج محمد حسین نوروز به لطف آقای حجت الله کاظمی.
(76)-همسرم،شوهرم.
(77)-به لطف آقای حاج سید محمد سیدین.
(78)-کلیشه( kolisa? )نام کوهی شمالی-جنوبی در راستا و حد فاصل بین کوه دز و هفت سواران.
(79)-«تنگ کوزهء سر تنگ گردن کوتاه را گویند...کوزهی سفالین یا بلورین بیضی شکل که لوله و نایژهء آن بر سرش قرار دارد و لولهاش آنجا حه به کوزه متصل شود تنگ است و سر لوله فراخ و گشاد است.بلبله، صراحیه...کوزهای که شکمش کلان و گردنش کوتاه و دهانش تنگ باشد...»[لغت نامهء دهخدا.حرف «ت».ص 1024].
(81)-این بیت از یادداشت الطافی دوست نویسنده و فاضلم آقای علی سیدین میباشد.
(82)-به لطف آقای حاج سید محمد سیدین.
(83)-«برزگر»(بازیار)کشاورزی،کارگر کشاورزی(نه زارع سهم بر)»[المتون،مالک و زارع در ایران،ترجمهء منوچهر امیری،تهران،1345،بنگاه ترجمه و نشر کتاب،ص 756].
(84)-«پیش از اصلاحات اراضی معمولا به کسی رعیت یا زارع صاحب نسق گفته میشد که با داشتن یک یا چند عامل تولید،بر روی قطعه زمینی از مالک به صورت انفرادی یا با اشتراک چند زارع دیگر به کشت و زرع میپرداخت و براساس عوامل پنجگانه،محصول بین دو مالک تقسیم میشد[منصور وثوقی، جامعهشناسی روستایی،تهران،1366،انتشارات کیهان،ص 103].
(85)-«سال به سال،دریغ از پارسال...،چونکه آید سال نو گویم دریغ از پارسال».[امثال و حکم دهخدا، جلد 2،ص 938].
(86)-«دیزه،رنگ و لون سیاه...الاغ و چاروایی که رنگ آن به سیاهی مایل بود...»[لغت نامهء دهخدا، حرف«د»،ص 550].
(87)-درباره روستای اسپسته(اسفسه)نک به جلد 3 کمره(مطالعه موردی و میان رشتهای).
(88)-به روایت آقای مهندس حسین معصومی.
(89)-مرتضی فرهادی،موزههای بازیافته،تهران،1378،مرکز کرمانشناسی،ص 247.
(90)-همان منبع،همان صفحه.
(91)-نک به:مرتضی فرهادی،«ترانههای کار مشک زنی در روستاهای کمره»،فصلنامهء راه دانش،ش 9 و 10 (بهار و تابستان 1376)،ادارهء کل ارشاد اسلامی استان مرکزی(اراک)،صص 14-17.
پایان مقاله