آدرس مقاله در پایگاه مجلات تخصصی نور: مجله فرهنگ مردم » پاییز و زمستان 1387 - شماره 27 و 28 (از صفحه 39 تا 62)
عنوان مقاله: مردم شناسی و محیط زیست: ترانه ی کمیاب سال گرانی (روایت کمره ای) (کشف و یا خلق) (24 صفحه)
نویسنده : فرهادی، مرتضی
چکیده :
کلمات کلیدی :
فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 39)

(به تصویر صفحه مراجعه شود)

مردم‏شناسی و محیط زیست‏ ترانهء کمیاب سال‏گرانی‏1* (روایت کمره‏ای)2** کشف و یا خلق!

فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 40)
فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 41)

مرتضی فرهادی***

مقدمه

48 سال پیش(1339)هنگامی که مؤلف دانش آموز اولین سال سیکل دوم دبیرستان‏ بود،3در کتاب هفته‏4و در بخش کتاب کوچهء آن‏5با نام علی بلوکباشی آشنا شد.در میان عوامل گوناگون،بی‏شک کار مستمر و چند سالهء استاد دکتر علی بلوکباشی در بخش کتاب‏ کوچه،یکی از عوامل مؤثر و اولیه در علاقمندی مؤلف به مردم‏شناسی بوده است.

استاد بلوکباشی از زمرهء معدود مردم‏شناسان پیشکسوتی است که برخلاف بسیاری به نظریهء «بازدهء نزولی»از نوع مالتوسی و نظریه«خیر محدود»از نوع جورج م.فاستری آن حد اقل در عالم علم باور ندارد و برخلاف پادشاه اوران خودشیفتهء در اقلیم ناگنج!می‏تواند با چهل درویش‏ در صومعه و خانقاه خرابهء مردم‏نگاری و مردم‏شناسی ایران،بر گلیمی بنشیند و با سعهء صدر سخن‏ درویشان غالبا"خود بس‏"را بشنود.6و برخلاف نگاه تند نو نحوی مسلکان در کشتی روزگار نشسته،هم به سود نحو و هم به اهمیت حیاتی آشنایی با"شنا"در بحر7باور داشته باشد.

استاد بلوکباشی از"پتانسیل فرهنگی‏"8و فرهنگ سنتی اصناف ایرانی دریافته‏اند که‏ (*)این نوشته،ضمیمهء دوم از جلد چهارم کتاب کمره(مطالعه موردی و میان رشته‏ای)است که قرارداد چاپ‏ آن در تاریخ 24/2/82 با معاونت پژوهشی دانشگاه علامهء طباطبایی منعقد شده است و امیدوارم چاپ آن به‏ عمر من و به دوران معاونت همکار و دوست بزرگوارم جناب دکتر سعید واعظ،پنجمین معاون پژوهشی‏ دانشگاه پس از عقد این قرارداد کفاف دهد.

(**)از خوانندگان فرزانه و علاقمند فصلنامه فرهنگ مردم خواهشمندیم که در صورت یافتن روایت‏های‏ دیگری از این ترانه حتی در حد یک بیت در مناطق دیگر ایران،به شیوهء مرضیهء یاریگری نویسنده را از آن‏ روایت مطلع گردانند.و اگر کار در حدی است که به استقلال قابل ارائه است،آن را برای چاپ به همین‏ فصلنامه ارسال فرمایند.

(***)استاد دانشکدهء علوم اجتماعی علامهء طباطبایی

فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 42)

وجود حتی راسته بازاری در مردم‏نگاری و مردم‏شناسی ایران-اگر اصولا چنین رده و راسته‏ای‏ وجود داشته باشد-در راستای رونق علم و پیشبرد جامعه و فرهنگ ایرانی است،و به زیان‏ هیچ کس نیست،چه رسد به رهروان این راه کم‏رهرو.و جان و عمر باختگان این چنذد حجرهء نیم تعطیل،در این‏"کله‏"9بازار بی‏رونق.

به پاس خدمات استاد به مردم‏نگاری و مردم‏شناسی ایران و خصلت‏های کمیاب ایشان این‏ برگ سبز به ایشان تقدیم می‏گردد.

کشف یا خلق

برخی نویسندگان پست مدرن،کار مردم‏نگاری را،بیش از آنکه پژوهش و گزارش کشف‏ واقعیت به شمار آورند؛آن را نوعی خلق قلمداد می‏کنند.«مردم‏نگاری پست مدرن،به نفی‏ تمایز بین مردم‏نگاران و مردم مورد مطالعه آنها می‏پردازد،و تحلیل یک واقعیت مستقل و منفک را رد می‏کند.و معتقد است که مردم‏نگاران موضوع مورد مطالعه را کشف نمی‏کنند،بلکه‏ آن را خلق می‏کنند».10»«متون مردم‏نگاری...نه بازنمایی واقعیت بلکه تصاویری هستند که‏ مردم‏نگاران خلق کرده‏اند».11

«...نفی تمایز بین مردم‏نگاران و مردم مورد مطالعه...نهایتا به این استدلال می‏انجامد که‏ مردم‏شناسان موضوع مورد مطالعه خود را کشف نمی‏کنند،بلکه آن را می‏آفرینند».12

اگرچه ممکن است به ظاهر این سخنان ارج نهادن به کار انسان‏شناسان تلقی شود؛اما درون‏مایه واقعی آن نفی شأن علمی انسان‏شناسی است.گفتنی است که این رویکرد تنها نسبت‏ به این رشته نیست.به قول روسنائو:«پست مدرنیسم به مرکز ثقل علوم اجتماعی وارد می‏شود و از بیخ و بن آنرا منفصل می‏کند».13

بدبینی فراگیر و افراطی برخی پست مدرن‏ها،تنها به علوم اجتماعی منحصر نشده،گاه همهء علوم و معارف دیگر بشری را نیز شامل می‏شود.

در دیدگاهی که به قول‏"فوکوما"«هرگز واقعیت یافت نمی‏شود»14و اگر واقعیتی هم‏ وجود داشته باشد به قول فوکوی پساساختارگرا«شناخت‏ناپذیر است»15دیگر علم چه‏ معنایی خواهد داشت؟

اولا باید گفت اگرچه در اغلب انتقادات پست مدرن،رگه‏های قابل تأملی برای تفکر وجود دارد که البته قریب به اتفاق آنها نظرها و نظریه‏ها و انتقادات پس از پست مدرن است که غالبا از جانب منتقدان و شیفتگان آن نادیده و یا کم‏رنگ می‏شود.اما متأسفانه این اندیشه‏ها که در اصل‏ می‏توانستند بن مایهء سازندگی و اصلاحات بعدی باشند،در دست و زبان پست مدرنیست‏ها به‏ ابزاری ویرانگر و عقیم تبدیل شده‏اند.شگرد برخی از آنان،این است که کشف‏های دیگران را

فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 43)

کاریکاتورروار و مبالغه‏آمیز بیان کنند.آنقدر پرمبالغه که نویافته و نوگفته به نظر برسند.اما این‏ افراط در بیان بخشی از واقعیت،کل واقعیت مخدوش و نفی می‏شود.

در این مورد خاص نیز،مردم‏شناس ممکن است،در سطح تحلیل،حضوری چشمگیر داشته باشد و این مسئله در علوم اجتماعی و از آنجمله در انسان‏شناسی امری پنهان نبوده است، لذا می‏توان گفت این سخن تا اندازه‏ای می‏تواند واقعیت داشته باشد،البته نه این غلیظی!16

اما در سطح توصیف دقیق و مردم‏نگاری این ادعا بسیار کمرنگ می‏شود و با اتخاذ روش‏های‏ درست،قاعدتا باید تفاوت‏ها در توصیف به حد اقل برسد.به ویژه آنکه زاویه‏های دید پژوهشگران علوم اجتماعی سنخی شده و قابل شناسایی است همانگونه که زاویه دید مشاهده‏ و مصاحبه‏شوندگان نیز قابل شناسایی و دسته‏بندی می‏باشد.

مثال روشن و عینی که مؤلف شخصا در فرایند کار میدانی با آن برخورد کرده است، روایت‏های مختلف از رویدادهای واحد است که نمونهء بارزی از آن را می‏توان در ترانه‏های کار مشک‏زنی و در مضمون زدن گرگ به گله ملاحظه کرد.این قرائت‏ها به هیچ‏وجه به معنای نبود واقعیت نیست.بلکه نشان‏دهندهء واقعیتی واحد است که از چند منظر سنخی شده و با مختصات‏ اجتماعی مشخصی روایت شده‏اند.17

اگر بپذیریم واقعهء اجتماعی به قول دورکیم و پدیده‏های فرهنگی خارج از ذهنیت فرد وجود دارند.آنگاه می‏توان به درک جمعی و مشترک از واقعیت امیدوار بود.آنگاه روایت‏های مختلف از واقعیت و به قول مولوی«گفت‏های مختلف»18برخاسته از نظرگه(نظرگاه)ها و سوداهای متفاوت‏ همدیگر را تصحیح خواهند کرد.اما چه می‏شود کرد که از نظر آنان به قول‏"فوکوما"یا واقعیت هرگز یافت نمی‏شود و یا به قول‏"لاتور"و"ولگار"اگر یافت شد برای علم اعتباری ندارد.و در نهایت به‏ قول‏"انگلتون‏"یک قرارداد زبانی و یا به قول‏"مورفی‏"یک عادت زبانی است.19

باز اگرچه به قول ضرب المثل‏های ایرانی:«هر سری دارد در این بازار سودای دگر»و«هر سری را سرّی است»و«هر سری را سودایی است».20برخلاف تصور این نظرگاهها و سوداها به هزار و یک دلیل-بی‏حد و حصر و بی‏شمار نیستند.21و چه از لحاظ فلسفی و چه از لحاظ علمی در چند پارادایم تجمیع و دسته‏بندی می‏شوند.و باز برخلاف تصور کسانی که تاریخ‏ تمدن را از سال بلوغ خود،و اگر بسیار فرهنگ‏گرا،جمع‏گرا و تاریخ‏گرا باشند،به تبعیت از "آلدوس هاکسلی‏"در کتاب دنیای قشنگ نو22از ظهور"فورد"شروع می‏کنند!هرمونتیک و پی‏آمدهای آن نیز خلق الساعه و سخنی امروزی نیست‏23و به ویژه برای ایرانیان قرنها است که‏ در نقد و عمل شناخته شده است.24علاوه بر تکثرهای نظرگاهی و سودایی برخاسته از منافع‏ اقتصادی و یا باورهای و ارزش‏های فردی و گروهی،واقعیت نیز در بهترین حالت همچون‏ سنگ‏های رسوبی لایه لایه اما غالبا درهم جوش و به هم ریخته و به قول کرمانی‏ها«ورهم ریز»

فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 44)

و«ورهم شور»25است،و دسترسی به لایه‏های زیرین مشکل و به قول‏"لوی استروس‏" «ساختارهای عمیق»26پوشیده‏اند.با این همه و با وجود اعوجاج و پیچیدگی‏های ذهن و عین‏ و محدود و معدود بودن حواس و به قول روان‏شناسان«دروازه‏های شناخت»و دشواریهای‏ ناکفایی و نابسایی استدلال استقرایی و دگرگونی‏های پیوستهء عرضی مصادیق و تغییرات‏ گه‏گاهی جوهری آن-که امکان واپس‏ماندگی ذهنی از عین را سبب می‏شود و لذا دشواریهای‏ ادراک واقعیت ناب و دسترسی به دانش ناب،به معنای آن نیست که بشریت باید از آن دست‏ شوید و دستاوردهای چند هزار ساله‏اش را-با همهء شکست‏ها و ناکامی‏ها-تحریم کند.یک‏ ضرب المثل ایرانی می‏گوید:«هرکس که خانهء شاه را دید خانهء خود را ویران نمی‏سازد»27، مضافا اینکه هنوز پست مدرن‏ها و انسان‏شناسان پست مدرن خانهء شاهی خود را پی نیفکنده‏اند.

البته آنان غالبا چنان ذوق زده به دنبال(ساختارشکنی و شالوده‏افکنی!مرک اعلانی،واپس‏ زدن،براندازی،از بیخ و بن منفصل کردن،مرخص کردن و...)هستند که دیگر مجالی برای‏ ساختن ندارند.گفتنی است که در رابطهء قدرت/دانش‏"فوکو"نیز،مشکل در نفس قدرت‏ تصاحب‏کننده است و نه در دانش تصاحب شده.اما چون درافتادن واقعی با قدرت پرهزینه‏ است،بهتر است به نفی دانش بپردازیم به ویژه آنکه درافتادن با قدرت با قدرت پرهزینه‏ است،بهتر است به نفی دانش بپردازیم به ویژه آنکه در افتادن با قدرت در پایان راه و در دیدگاه‏ فوکو بی‏نتیجه هم هست!هنگامی که قدرت به قول‏"ادوارد سعید"و"اسمارت‏"درباره فوکو چنان نافذ و مقاومت‏ناپذیر باشد که هرگونه مقاومتی در برابر آن عبث بنماید28وقتی که هیچ‏ عصر بهتر یا بدتری وجود نداشته باشد،29وقتی هدف فوکو هیچ‏گاه محکوم کردن قدرت‏ فی نفسه یا ارائه حقیقت نیست.30وقتی به قول فوکو:«ورای قدرت جز قدرت افزون‏تر و ورای بی‏عدالتی جز بی‏عدالتی بزرگتر وجود ندارد!».

پس دیگر لزومی برای جنگیدن با قدرت وجود ندارد.لذا این همه ویران‏سازی جهان‏ شمول با اداها و ادعاهای آشوبگرایی و طغیان‏گرایی و مبارزه‏طلبی،نه در راستای مبارزه با قدرت‏ و سلطه،که در تسلیم بلاشرط و همگانی به آن منجر می‏شود.و به قول ادوارد سعید«تصور فوکو از قدرت بیش‏تر در دفاع از قدرت است تا در برابر آن»31و بدین ترتیب در رابطه‏ قدرت/دانش،همهء کاسه کوزه‏ها بر سر دانش می‏شکند.و در این جنگ ساختگی دذر معادله‏ قدرت روئین‏تن/دانش برده‏وار(خدایگان و بنده)لاجرم این دانش است که محکوم می‏شود. حتی اگر زنجیری گران دست قدرت را به پای دانش گره بزند؛حال اگر فرض کنیم قدرت/ دانش چنان وابسته و پیوسته بهم باشند که ما با یک تریکیب جدایی‏ناپذیر شیمیایی روبرو باشیم‏ و نه یک مخلوط فیزیکی.و اگر ما نتوانیم قدرت را اصلاح کنیم یا تغییر دهیم.پس در تغییر و اصلاح دانش نیز ناتوان خواهیم بود.پس بیهوده سخن بدین درازی چه سودی-جز خودانهدامی!-می‏تواند برای بشریت داشته باشد.روستائیان کرمانی می‏گویند:«باد آمد و خدا

فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 45)

داد به خوشه‏چین»32آیا این باد که معلوم نیست از کدام سوی می‏وزد،آیا اوقعا در راستای‏ خوشه‏چینی استعماری و پسااستعماری نیست؟قدرت استعماری از اروپا خاسته و غرب‏ خواسته در پانصد شکل گذشته هم قدرت و هم دانش را در اختیار داشته و برخلاف پست‏ مدرن‏ها هرگز آنرا مرخص نمی‏کند.آیا آنان از زبان ایدئولوگ‏های دانسته و یا نادانستهء خود پیامی در بلندگو برای روشنفکران و دانشگاهیان کشورهای پیرامون و مصارف خارجی ندارند؟

واقعیت آن است که مشکل بنیادی در علم و روش‏های آن نیست بلکه در روش و منش‏ قدرت‏های سلطه‏گر و در اشتراکات منافع بین برخی دانشمندان و صاحبان قدرت است.و راه‏ دستیابی به علم ناب،نه در تخفیف علم و نه در نفی روشهای اثباتی که در تضعیف و حذف‏ روابط سلطه در جهان است.در اشتراک منافع بدنهء اصلی بشریت با دانش و بازگشت دانش به‏ حوزهء مقدس و رفع‏"ناموزونی معرفتی‏"33است.اگر به قول لوکاج:«دانش معتبر غیر ایدئولوژیک تنها در جامعهء غیرظالمانه حاصل می‏گردد»،34پس باید به دنبال ساختن‏ چنین جهانی بود و نه ویران‏سازی علم.

ثانیا اگر واقعا مردم‏نگاری همچون شعر و ادبیات هم باشد،بی‏شک به معنای بی‏مغعنایی و کم‏معنایی آن نیست.همانطور که شعر و ادبیات هم کم‏معنا و بی‏معنا نیست.حتی رنگ‏ نودادائیستی و نونیهیلیستی و نوآنارشیستی غالب پست مدرنیست‏ها،که بر کل واقعیت‏های‏ جهانی می‏خورد؛نیز بی‏معنا نیست،و قابل تحلیل و بررسی می‏باشد.و اگر به خوبی شناخته‏ شود می‏توان اولا میزان شدت این لایهء رنگین نظریه‏های پست مدرنیستی را از واقعیت حذف‏ کرد.و دوم اینکه دلایل این کاریکاتوری کردن واقعیات و نفی‏های مبرم را دانست.بی‏شک همهء نحله‏های فلسفی نیز برخاسته از شرایط اجتماعی و تاریخی خود می‏باشند،و ما از طریق‏ شناخت آنها می‏توانیم به واقعیت‏های جامعه و فرهنگ حتی المقدور و نه مطلق و ناب دست یابیم.

ثالثا،آنچه که برخی پست مدرنیست‏ها دربارهء مردم‏نگاری و در کل انسان‏شناسی می‏گویند، قابل اطلاق به کل علوم اجتماعی است.

رابعا،همانطور که اشاره شد فرق است بین توصیف واقعیت و تحلیل آن.در همین نوشته‏ نفس ترانه‏گرانی از دیدگاه ما به عنوان مردم‏نگار کشف است،و کشف یک واقعیت است،که‏ قبلا در اذهان مردم منطقه و احیانا مناطق دیگر وجود داشته است.اما همین ترانه،از منظر کسی‏ که نخستین بندها و یا کل ترانه را سروده و یا در سروده‏های پیشین دخل و تصرف کرده است، کم‏وبیش خلق است و درعین‏حال این خلق نیز امری مقید است و خود بازتاب یک سلسله‏ واقعیت و پدیدهء تاریخی اجتماعی می‏باشد و نه ذهنیت خود فرمان و"افسار سرخود"فرود و یا افراد خلاق،و به همین دلیل هم هست که معمولا شما روایت‏های دیگری از آن را،می‏توانید اینجا و آنجا پیدا کنید.

فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 46)

خامسا،سخن اینان دربارهء خلاقیت مردم‏نگاران،همانطور که قبلا اشاره شد،دارای رگه یا رگه‏هایی از واقعیت است،البته هیچگونه رفتار اجتماعی‏ای نمی‏تواند بدون این رگه باشد حتی‏ سخن کودکان و دیوانگان.چیزی که هست خلاقیت انسان‏شناس همچون خلاقیت هر پژوهشگر علم بایستی در راستای فهم بهتر و دقیق‏تر و همه‏جانبه‏ار و عمیق‏تر واقعیت صرف‏ شود،و نه در تحریف واقعیت.البته این سخن نیازمند پیش‏فرض وجود واقعیت است،و پیش‏فرض اینکه اذهان آدمی توانایی نسبی درک واقعیت را-جدا از آرزوها و منافع شخصی- دارند.یعنی اینکه اذهان آدمی توانایی نسبی درک واقعیت را-جدا از آرزوها و منافع شخصی- آدمیزادی می‏توانند این واقعیت را تحت شرایطی که به آن«تجربه علمی»گویند،تا حدی و به‏طور نسبی اوصاف بودی و نمودی فیل را شناسایی و تعریف کنند.و بر سر مهم اوصاف‏ عمومی فیل‏ها،به توافقی نسبی برسند.یعنی به«معرفتی جمعی دربارهء امور کلی».

اما شکاکان پست مدرن که احیانا حتی به شک کردن خود نیز شک می‏کنند،و حد اقل اینکه‏ به استثنای سخنان خود به همه‏چیز شک می‏کنند!و علم را همچون فراروایتی به روایت و فروروایت‏های شخصی و بازاری تقلیل می‏دهند و می‏کاهند.به دنبال شکاکیت پایان‏ناپذیر و انتقادات و نفی‏های مبرم و مستمر و بی‏هیچ پیشنهادی،بالاخره بهترین راه را در حذف صورت‏ مسئله می‏یابند.آنها بدون آنکه قادر باشند.حتی ساعتی از دست‏آوردهای علم اثباتی-حتی در خودانهدامی طغیانگرانه؛-صرف‏نظر کنند آهسته به آشپز علم پوزتیویستی می‏گویند:ما که‏ نمی‏خوریم اما برای آنکه کنار می‏گذارید کم است!35

و بالاخره اینکه گاهی اهمیت یک کشف به اندازه‏ای است که آن را با خلق برابر می‏کند.به‏ همین دلیل کشف برخی واقعیت‏های پنهان و میرنده و گم شده کمتر از خلق آن به نظر نمی‏رسد.و به قول سپهری:«گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد؟».

خلق پنداشتن کار مردم‏نگارانه از منظر علم متعارف،ذمّ شبیه مدح است.و از منظر پست مدرن‏ها معنای این تعارف!این است که آثار انسان‏شناسی همچون همه علوم اجتماعی امری‏ ذهنی است چرا که واقعیت یگانه خارج از ذهنی یا وجود ندارد،و یا قابل شناسایی نیست!

کشفی که خلق نیست

در حالیکه اکثر پست مدرنیست‏ها بر این باورند که هیچ متد و یا اسلوب و قواعدی برای‏ علوم اجتماعی وجود ندارد.اثباتی‏ترین نحله‏های پست مدرنیستی،یعنی پست مدرن‏های اثباتی‏ برای اینکه چیزی را جانشین متد علمی نمایند به احساسات،تجربه شخصی،انتقال فکر، عاطفه،اشراق و ناگهان‏یابی،قضاوت ذهنی،تخیل و نیز به شکل‏های گوناگون خلاقیت و بازی‏ و یا...توجه دارند.»36

فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 47)

باز خدا پدر اینها را بیامرزد که به قول ایرانی‏ها«پیش کوری چشم درد»37و در بیابان‏ پست مدرنیستی!کفش کهنه نعمتی است‏38،و کاچی بهتر از هیچی است‏39.حال می‏خواهم‏ بگویم حتی،همین معیارهای معیوب تجربهء شخثی و قضاوت ذهنی و تخیل و غیره نیز،برای‏ کسی که هم کار"خلق‏"را تجربه کرده است و هم کار کشف را،محور اصلی کار انسان‏شناسی‏ کشف است و نه خلق.مؤلف تا سی سال پیش‏مزهء خلق را اگرچه«هم به قدر تشنگی»40چه در عالم شعر41و چه در عالم نقاشی و کاریکاتور و به ویژه در نوعی کاریکاتور-که یکی از اساتید فلسفه و کاریکاتورشناس-در چهل سال پیش به آن نام«کاریواژه‏نگاری»42نهاد،و هنوز هم پس از چهار دهه نو و تازه و بیش از معمول خلاقه می نمایند را چشیده است.و هم در طی چهل سال گذشته به کارهای اکتشافی در انسان‏شناسی دست زده است.

یکی از تفاوت‏های کشف با خلق در این است که کشف دیر یا زود در اینجا یا آنجا و بدست این یا آن کس اتفاق می‏افتد.اگر کریستف کلمب آمریکا را کشف نمی‏کرد.دیگران کشف‏ می‏کردند،هرچند که بیش از آن نیز کشف شده بود.بگذریم از اینکه یک شاعر ریاضی دوست‏ ایرانی‏43در پیش از انقلاب گفته بود«زنده باد واسکودوگاما که آمریکا را کشف نکرد!»44اما خلق اینگونه نیست.اگر پیکاسو نبود،گرانیکا45کشیده نمی‏شد و اگر لئوناردو داوینچی نبود، مونالیزا آفریده نمی‏گشت و کار نقد تکوینی در هنر نیز همین پیگیری عوامل بیرونی و درونی‏ تأثیرگذار بر خلق یک اثر می‏باشد.46اما همیشه موضوع کشف یا پدیدهء عینی و ماندگار به‏ عظمت قارهء آمریکا نیست گاه موضوع کشف ممکن است گذرا و میرا باشد.با این معیار اگر بسنجیم کسی که واقعیتی در حال فراموشی و گم‏گشت را به ثبت می‏رساند.اگرچه کار او کشف‏ است.اما حساسیت و ظرافت و پی‏آمدهای این کشف چنان است که این معیار به خلق نزدیک‏ می‏شود.چرا که بدون کار و کشف وی،در گذر زمان امکان نابودی کشف شدهء وی بسیار بوده‏ است.

افزون بر این خلق و کشف،روابط و شباهت‏هایی نیز با یکدیگر دارند.این شباهت‏ها هم‏ در ویژگی‏های مشترک خلاقان و کاشفان و هم در روابط و پی‏آمدهای یاری‏رسان آنها به‏ یکدیگر می‏باشد.هر کشفی راه را برای خلق و هر خلقی شرایط را برای کشف‏های بعدی باز می‏کند.بداعت و شگفتی عبور از افق‏های عادت،شباهت دیگر خلق و کشف است.

اما برخلاف تصور نه کشف و نه خلق تصادفی نیستند و تحت شرایط اتفاق می‏افتند.لازم‏ است در اینجا،سخن«جان برنال را یکبار دیگر تکرار کنم که:«باید جویا باشیم که هر کشف‏ چگونه صورت گرفته و چرا پیش از آن زمان خاص انجام نگرفته و اگر حرکت تاریخ در مسیر دیگری بود اصولا چنین کشفی صورت می‏گرفت یا نه؟47

فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 48)

حال بازگردیم به کشفی که خلق نیست،اما کم‏تر از خلق نیز نمی‏باشد!و فتخار آن بیش از همه به آقای علی اصغر شهابی‏48بازمی‏گردد.مؤلف خوشحال است که توانسته است به یاری‏ فرهیختگان محلی به کشف این ترانهء کمیاب دست یابد و امیدوار است که پژوهشگران‏ مردم‏نگار با دقت و امانت‏داری به کشف روایت‏های همزاد آن،در جاهای دیگر بپردازند، بدون آن‏که تحت تأثیر این سرمشق واقع شوند.اگر مردم‏نگاری را با تساهل هنر نیز به شمار آوریم!در هنر اصیل،هنرجو عمری از کارهای هنری بزرگ سرمشق می‏گیرد و سیاه مشق انجام‏ می‏دهد،اما در لحظه زایندگی و بالندگی هنریش به عنوان هنرمند،همهء سرمشق‏ها و سیاه‏ مشق‏ها را به دور می‏ریزد و کار خلاقهء خویش را ارائه می‏کند.و در مورد کار مردم‏نگاری کار اکتشافی و اصیل خویش را ارائه می‏کند.

اما آیا این کشف-کشف ترانهء گران‏سالی در ربع قرن قبل-اتفاقی بوده است؟

اگر ما در میانه قرن چهاردهم هجری شمسی نبودیم.اگر علوم اجتماعی و از آنجمله‏ انسان‏شناسی به دلایل گوناگون و از آنجمله لزوم شناخت فرهنگ کشورهای مستعمره و توسعه‏ نیافته در جهان آغاز نشده بود.اگر توده‏های مردم در جهان و ایران اهمیت نیافته بودند؟اگر از اوایل این قرن مردم‏نگاران در ایران به گردآوری بخش‏هایی از فرهنگ عامه نپرداخته بودند؟اگر صادق هدایت پژوهش‏های فولکلوری خود را از حدود 80 سال پیش آغاز نکرده بود؟49اگر آقای دکتر بلوکباشی در حدود نیم قرن قبل(1340)صفحات کتاب کوچه را در کتاب هفته‏ شروع نکرده بود.اگر برنامه فرهنگ مردم انجوی شیرازی از رادیو پخش نمی‏شد؟و...حال از این عوامل کلی و دور وارد عوامل نزدیک‏تر و ریزتر بشویم.اگر آقای شهابی در 35 سال پیش‏ محصل مؤلف شود؟اگر به لحاظ وراثتی از خانواده‏ای هوشمند نبود،اگر معلم وی دربارهء کمره‏ مطالعه نمی‏کرد و به مردم‏شناسی علاقمند نبود؟اگر روابط وی با معلمش بدلایلی استوار باقی‏ نمی‏ماند؟اگر به سمت آموزگاری کشیده نمی‏شد و هزار و یک اگر دیگر،آیا به ثبت این ترانه از زبان‏ شادروان زینت خاتون سهرابی،85 ساله از محلهء حبیب آباد خمین روی می‏آورد؟و چنین است که‏ هیچ چیز به قول سیرجانی‏ها«تفاقی»(اتفاقی)نیست و چنین است که سپهری با شگفتی شاعرانه‏ می‏پرسد:«چرا مردم نمی‏دانند لادن اتفاقی نیست.»50محقّق شدن هزاران«اگر»،یعنی آماده‏ شدن بستر و شرایط لازم برای یک کشف و یا خلق و اختراع‏51.کشف و خلق زودهنگام و یا نابهنگام و یا تصادفی.بایستی در نوبت بازکشف و بازخلق باقی بماند و یا فراموش شود.

دربارهء قحط سالی‏ها و سال‏های گرانی در ایران کار کمی انجام گرفته است.اساسی‏ترین‏ کاری که تاکنون مؤلف دیده است کار ارزنده شوکو اوکازاکی دربارهء قحطی 1288 است،52که‏ می‏تواند سرمشق خوبی برای پژوهشگران تاریخ و اقتصاد کشاورزی و مردم‏شناسان ایران باشد.

فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 49)

احتمال کمی دارد که این ترانه مربوط به این قحطی بوده باشد.طرح صیقل یافته و پختگی‏ بسیار برخی از بندهای ترانه و نشر فرهنگی آن در شهرها و مناطق پیرامون کمره،این ظن را به‏ وجود می‏آورد که ممکن است،چهارچوبهء آن بسیار کهن‏تر بوده و همچون ترانه‏های عامیانهء دیگر،در این ذهن به دهن به دهن گشتن‏ها،عناصر جدیدی جایگزین عناصر کهن‏تر شده باشد،که نیازمند کار بیشتری است.

در ادبیات رسمی ما گاه اشارات و شکایت‏هایی از خشکسالی‏ها و قحطی‏ها شده است،نظیر:

«چنان خشکسالی شد اندر دمشق/ که یاران فراموش کردند عشق‏ چنان آسمان بر زمین شد بخیل/ که لب تر نکردند زرع و نخیل‏ بخوشید سرچشمهءهای قدیم/ نماند آب جز آب چشم یتیم‏ نبودی بجز آه بیوه‏زنی/ اگر بر شدی دودی از روزنی‏ چو درویش بی‏برگ دیدم درخت/ قوی بازوان مست و درمانده سخت‏ نه در کوه سبزی نه در باغ شخ/ ملخ بوستان خورد و مردم ملخ»

53

اما در این میان سخنی از گرانسالی در میان نیست.این مسئله نشان می‏دهد که اگرچه در هر خشکسالی،ارزاق عمومی طبیعتا کمیاب و گران می‏شده‏اند،اما هر گرانی و کمیابی الزامی به‏ خشکسالی مربوط نبوده است.شوکو اوکازاکی به شکل مستند اثبات می‏کند که در قحطی‏ وحشتناک 1288،کمپانی‏های انگلیسی کشتی کشتی گندم از بوشهر به هندوستان صادر می‏کرده‏اند.54به عبارت دیگر در دوران استعمار به عوامل جغرافیایی و تاریخی خشکسالی و بازارهای محلی و ملی،عوامل قدرتمند و بیرونی اقتصادی-سیاسی جدیدی افزوده شده است. شدید بهمین دلیل است که مردم استان مرکزی و کمره بین سال‏گرانی و سال‏های بارانی و خشکسالی فرق می‏گذارند.

اگرچه توصیف واقع‏گرایانهء سعدی از خشکسالی دمشق،رسا،شیوا و غنیمت است.

اما به حق جنبه‏های رئالیستی این ترانهء عامیانه به نظر قوی‏تر از کلام بلند بالا و رسای سعدی‏ می‏آید،و در آن جنبه‏های اقتصادی و زیستی و گرسنگی بازتاب عمیق‏تری یافته است.

مؤلف به جستجوی این ترانه در جاهای دیگر ایران نیز بوده است،ولی متأسفانه در این‏ باب معمولا با در بسته روبرو شده،و لذا از خوانندگان گرامی تقاضا دارد که اگر به روایت‏های‏ دیگری از این ترانه و یا نظایر آن دسترسی دارند به شیوهء مرضیهء یاریگری ایرانیان،یافته‏های‏ خود را با ما در میان نهند.چون این‏گونه ترانه‏ها قاعدتا دارای همزادهایی در جاهای دیگر می‏باشند.مگر آن‏که واقعا مربوط به قحط سالی‏ها و گرانی‏های نسبتا جدید باشند.

یکی از این ترانه‏های نظیر-اما نه همزاد-ترانه‏ای است ترکی از روستای سزن( sozan )رزن‏ همدان که بیت آخر آن با ترجیع بند ترانه گرانسالی،روایت کمره‏ای شباهت بسیار دارد.در

فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 50)

اسکن

طرح از:محمد رفیع ضیایی

جستجوی ترانهء گرانسالی«ای سال برنگردی»،به یاری دوست هوشمند،پرحافظه و فرزانه‏ام‏ جناب حسین حیدری به این ابیات دست یافته‏ام و شکی نیست که در مناطق دیگر ایران از این‏ بدیل‏ها بسیار است.55اما به قول ضرب المثلی ایرانی چه می‏شود کرد که:«در دره خیار بسیاره،مرد می‏خوام بره بیاره».

قحط لیک گستینی گلمسین‏ کندو لرده سچان چاپار( ka?ndu larda? sec?a?n c?a?pa?r ) کدخدا لارچورک یاپار( ka?dxoda? la?r c?orak ya?pa?r ) ای ساری تلّی بوغداجان( ey sa?ritelli boqda?ja?n ) اروانا گلی بوغداجان( arv?ana? goli goqda?ja?n ) تازی توله کوتون قاپار( ta?zi tule kotun qa?pa?r ) کدخدا دا بیراداش تاپار( kadxoda? da? birda?s? ta?pa?r ) ای ساری تلّی بوغداجان( ey sa?ritelli boqda?ja?n ) اروانا گلی بوغداجان( arv?ana? goli goqda?ja?n ) آجی خمیر دوندی داشا( a?ji xamir dunda? da?s?a? ) سفره لر اورتولدی باشد( sofla?lar urtuldey ba?a?a? ) ای ساری تلّی بوغداجان( ey sa?ritelli boqda?ja?n )

فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 51)

اروانا گلی بوغداجان( arv?ana? goli goqda?ja?n ) یاغوش یاغا داغا داشا( ya?qos? ya?qa? da?qa? da?s?a? ) آرپا بوغدا آشا داشا( a?rpa? boqda? a?s?a? da?s?a? ) قحط لیک کتسین گلمسین( qahat lik getsin galmasin ) آدی باتسون دله گلمسین( a?di ba?tson dela? ga?lma?sin )

(قحطی برود و برنگردد در انبارهای گندم موش‏ها جولان می‏دهند در خانهء کدخدا نان می‏پزند ای مو طلایی گندم جان! ای گل‏هایت همچون گل اروانه(ارغوان)گندم جان! تولهء تازی نان سوخته را برمی‏دارد کدخدا هم سنگ را برمی‏دارد ای مو طلایی گندم جان! ای گل‏هایت همچون گل اروانه گندم جان! خمیرمایه‏ها سنگ شد سفرهء نان را به جای روسری بر سر انداختند ای مو طلایی گندم جان! ای گل‏هایت همچون گل اروانه گندم جان! باران به کوه و دشت ببارد جو و گندم از اندازه بگذرد و سرریز کند قحطی برود و برنگردد اسمش گُم شود و بر زبان نیاید.)

جالب است که بسیاری از روستاهای پایکوهی شمال غرب،شمال و شمال شرق کمره‏ ترک زبان‏اند و احیانا ممکن است روایت‏های دیگری از این ترانه در این مناطق نیز یافت شود که نیازمند جستجو است.

مؤلف در کتاب‏های مربوط به فرهنگ عامیانهء شهرستان‏های ایران جز چند مورد و به ابیاتی‏ کوتاه از این ترانه برخورد نکرده است،که به آنها در پاورقی‏ها اشاره خواهد شد.

اما طبق معمول و بنابر تجربیات پیشین،پس از این شاهد تکرار بسیار این ترانه،با تغییراتی‏ بسیار ناچیز و گاه تا حد ابتذال خواهیم بود!چنین به نظر می‏رسد که اقتصاد نفتی،در همهء

فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 52)

اسکن

طرح از:محمد رفیع ضیایی

زمینه‏ها ما را به آسان‏جویی و مصرف‏گرایی و آماده‏جویی و پخته‏خواری کشانده است.56 نه تنها در تهیهء نان و آب که در تهیه نام!البته باید پرسید چه نامی!به سر«جوکار»چه گلی زده‏ می‏شود،که بر سر«جو دزد»بزنند!57

ترانهء کمیاب گرانسالی

1-«خر سیاه خَرُم بید(بود)، xar-e siya? xarom bid پارسال که بیتَرُم بید. pa?rsa?l ke beyta?rom bid خر سیاه بور58بورکی، ...bur buraki کاه مِه خورَه(می‏خورد)زور زورکی، la? mexora? zurzuraki راه می‏رَه کور کورکی، ra? mira kur kuraki ای سال بر نَگِردی! ey sa?l bar nagerdi دیدی که به ما چه کِردی؟ didi le be ma? che kerdi زنا را شلختَه کِردی! zana? ra?s?a?la?xte? kerdi

فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 53)

2-

زنا را بیوه کِردی‏59 مردا را اختَه کِردی! ma?rda? ra? axta kerdi حموما را تختَه کِردی! 60 و 61 hamuma? ra? taxta kerdi ای سال برنَگِردی! دیدی که به ما چه کِردی؟

3-

پیره زَنَه هُلُم داد، pira? zana holom da?d وعدهء زیر پُلُم داد. va?dey zir polom da?d شاشید و تَرُم کِرد، s?a?s?id-do tarom kerd ...و کَرُم کِرد. ...do ka?rom kerd ای سال برنَگِردی! دیدی که به ما چه کِردی؟

4-

چارقد تورِ مِشمِش،62 c?a?rqad-e tur-e mes?mes?, دادُم به پِنجِه‏ی‏63کشمکش.64 da?dom be penjey les?mes? اونوم خروس آمد خورد،65 unom xorus a?med xord اونوم میلیچ‏66آمِد بُرد. ...milic? a?med bord ای سال برنَگِردی! دیدی که به ما چه کِردی؟

5-

(آینه و گلاب‏پاش، Ayine o golab pas?, دادُم به دَنار67خاشخاش‏68)،69 da?dom be da?na?r xa?s?xa?s, به نصفِ دَسکاسهء70آش.71 be nesfe da?ska?s-y a?s? ای سال برنَگِردی! دیدی که به ما چه کِردی؟

6-

اتاقِ شیشه کاری، ota?qe s?is?e la?ri, دادُم به یِه ناهاری، da?dom be ye na?ha?ri ناهارِ زهرِماری، na?ha?re zahre ma?ri ای سال برنَگِردی! دیدی که به ما چه کِردی؟

فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 54)
7-بابام رفته اِسپَّسه،72 na?ba?m rafta espessa فروخته باغ پسَّه‏73 foroxta ba?qe pessa میگن گندم شِکسَّه‏74 و 75 migan gandom s?ekessa ای سال برنَگِردی! دیدی که به ما چه کِردی؟

8-

گوشواره‏های گُوشُم‏ رَفتُم بازار بَفروشُم‏ مَردُم‏76زده تو گوشم‏ mardom zeda tu gus?om چِکا 77 گوشوار میفروشم‏ c?eka? gus?va?r mifrus?om سرخ شده لالهء گوشم‏ 78 ای سال برنَگِردی! دیدی که به ما چِه کِردی؟

9-

بُوَم(بابام)رفته کُلیشَه‏ 79 bovam(ba?ba?m)rata kolis?s?a زِدَه به تُنگِ‏80شیشَه‏ zeda be tong-e s?is?s?a بیل و کُلِنگ و تیشَه، bil-o koleng-o tis?s?a یِه لقمهء نون نَمیشَه، 81 ye loqme nun namis?s?s?a ای سال برنَگِردی! دیدی که به ما چه کِردی؟

10-

خبر بَدین به ارباب‏ xabar ba?din be a?rba?b مرویم ما را دریاب‏ marvim ma ra? da?ryab بگین به خانم باجی‏ begin be xanom ba?ji جنازَه‏مان را وَردار 82 jena?zaman ra? va?rda?r ای سال برنِگردی‏ دیدی که به ما چِه کردی؟

فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 55)

چند نکته دربارهء سرایندگان ترانهء گرانسالی

در پایان لازم است،به چند نکتهء دیگر دربارهء این ترانه اشاره کنم.به نظر می‏رسد مانند اغلب ترانه‏های عامیانه این ترانه نیز کار دسته جمعی نسل‏ها و اذهان گوناگون است که حول‏ مضمون واحد و ترجیع‏بند مشهور و مکرر آن شکل گرفته است.اگرچه چنین ترانه‏هایی سراینده یا سرایندگان مشخصی ندارد،اما مصالح واژگانی و دیدگاهی که از آن زاویه مسئله نگاه شده است، نشان‏دهندهء جایگاه و پایگاه و حتی جنسیت و سن سرایندگان و اکوکنندگان آن است.

به نظر می‏رسد بندهای بیشتری از این ترانه سرودهء زنان قشرهای تهیدست جامعه همچون‏ خانواده‏های خوش‏نشین روستایی،مزدبگیر قالیباف و کارگران و پیشه‏وران شهری و روستایی‏اند.

اغلب اشیایی که در این ترانه حراج می‏شوند،همچون چارقد،آینه،گلاب‏پاش،تنگ، گوشواره و از ترانه‏های پاورقی‏ها و از مناطق دیگر ایران شلوار چیت،قبا،مجمعه،تنبون، وسایل منزل و در اختیار و در دسترس زنان می‏باشند.

برخی از این اشیاء ابزار کارند:کلنگ که بیشتر ابزار کار مقنیان و کارگران ساختمانی،تیشه‏ بیشتر ابزارکار نجاران،و بیل و الاغ،ابزارکار برزگران و کشاورزان بوده است.

گاه نیز در این ترانه‏ها،از فروش ناگزیر اموالی سخن به میان می‏آید که نشان‏دهندهء گسترش‏ دامنهء کار به قشرهایی از جامعه بوده که روزگاری در شرایط اقتصادی نسبتا خوبی به سر می‏برده‏اند.فروش اتاق شیشه کاری(آینه‏کاری)،باغ پسته در روایت کمره‏ای و یک دانگ و نیم‏ خانه و باغ بزرگ کاشی در پاورقی‏ها،بیان‏کننده سرایندگان و یا واگوکنندگانی از این اقشار است.

افزون بر بازتاب موقعیت‏های اجتماعی-اقتصادی،مضامین و محتوی بندها نشان‏دهنده‏ جنسیت سرایندگان و گویندگان است.در روایت کمره‏ای بندهای 1،2 و 3 به شکل آشکاری‏ بیان‏کندهء تجربیات،اقوال و افعال مردانه است.

بند اول ترانه دیدگاه برزگر83(کارگر سالمزد کشاورزی)و یا کشاورز فقیر صاحب‏ نسقی‏84را ترسیم می‏کند که زبان حال وی:«سال به سال قربان پارسال»85است.این بند دارای استحکام شعری و طنزی تلخ است و بار معنایی و عاطفی واژگان آن در کمترین کلمات‏ به بهترین شکل وضعیت فلاکت‏بار سراینده و گویندهء آنرا آشکار می‏سازد.

آنان که با فرهنگ روستایی و سنتی ایران آشنایند همان اولین کلمات،وضعیت اقتصادی‏ فرد را در حالت‏های عادی نشان می‏دهد«خر سیاه خرم بود»باید توجه داشت که در این منطقه‏ خر سیاه پست‏ترین نوع چهارپا به شمار می‏رود و به آن خر دیزه( dize )نیز گویند.86در استان‏ مرکزی و احیانا مناطق دیگر ایران-در جمع الاغان-خر دیزه از همه کودن‏تر و لجوج‏تر و شرورتر است.معتقدند خردیزه به مرگ خود و زیان صاحبش راضی است.حال تصور کنید که چنین الاغی‏ چنان ناتوان باشد که کاه را زور زورکی بخورد.و چون کوران،آهسته و با احتیاط راه برود.

فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 56)

برای اهل شعر پیدا کردن قوافی نادر و غریب کورکورکی و زورزورکی و بوربورکی نیز خالی‏ از شگفتی نیست:بند 2 و 3 ترانه نیز هم مردانه و هم دارای طنزی تلخ است.از این بندها که‏ بگذریم قریب به اتفاق بندهای متن اصلی و پاورقی‏ها زنانه(زن سروده)به نظر می‏آیند و دیدگاه‏ها و افعال و افکار آنها را بازگو می‏کند.

بند 9،مصراع دوم:«زده به تنگ شیشه»،خطر کردن بسیار را به ذهن متبادر می‏کند،نظیر:

دل به دریا زدن،به سیم آخر زدن،به مال خود آتش زدن(آتش زدم به مالم).

بند 9،معنای مصراع اول:«بابام رفته کلیشه»،به درستی معلوم نیست و دارای ابهام و ایهام‏ است.کلیشه کوهی نزدیک به آبادی«اسپسته»(حشمتیه)87است،نام دو محل جغرافیایی که‏ در این ترانه‏ها آمده است.در ضمن کلیشه گذرگاه شکار است.آیا رفتن به کلیشه به معنای قصد و اراده برای شکار است و یا به معنای عام‏تری در منطقه است.یعنی به معنای به کوه زدن.در کمره و در کل مناطق پیرامون آن به کوه زدن کنایه از دیوانه شدن است.در اراک ضرب المثلی‏ است که:«اگر دیوانه‏ای بزن به کوه»88البته مصراع دوم،شکستن تنگ شیشه،معنای به کوه‏ رفتن را نیز به کوه زدن نزدیک است.مصراع سوم و چهارم این بند نیز دارای ایهام است. معنای نزدیک آن این است که بهاء بیل و کلنگ و تیشه به قدر یک لقمهء نان نیست.یعنی نان در برابر کار.یعنی حد اقل مزد ممکن،که البته به خاطر وجود طولانی مدت این پدیده در مناطق‏ مختلف ایران دارای اصطلاح خاص خود می‏باشد.در استان مرکزی«شکم تلّه»89 ( s?ekamtella )و در میان عشایر و روستاییان کرمان«نون کمی»( nun komi )گویند.90

آخرین نکته آنکه در بند 10 واژهء ارباب به معنای صاحب‏کار(کارفرما)است و نه به معنای‏ مالک ده و فئودال.«ارباب»و«زن ارباب»بدین معنا در ترانه‏های کار مشک‏زنی‏91منطقه نیز وارد شده است که در آنجا به معنای صاحب گله معنی می‏دهد.در این بند ارباب و احتمالا خانم‏ باجی(زن ارباب)بایستی صاحب‏دار قالی و کارفرمایی از این دست و در این سطح بوده باشند و سرایندگان و واگوکنندگان این ابیات به احتمال زیاد زنان قالیباف مزدبگیر بوده‏اند.

پی‏نوشت‏ها

(1).اگرچه بین قحطی و گرانی روابط نزدیکی وجود دارد،اما پیران ما در گذشته بین سال‏گرانی(گرانسالی)و قحطسالی و خشکسالی تمیز می‏گذاشته‏اند.در قحطسالی‏هایی که به دنبال خشکسالی پدیدار می‏شد، غلات و خوراکی نایاب می‏گشت،اما در گرانسالی‏ها غلات و خوراکی وجود داشت اما به دلایلی بسیار گران بود.

(2).کمره امروزه برابر با شهرستان خمین است.نک به:مرتضی فرهادی،نامه کمره،(تهران،امیر کبیر،13)، جلد 1.

فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 57)

(3).تا دههء پنجاه در نظام آموزشی ایران،دوران دبیرستان بلافاصله پس از دبستان شروع می‏شد و شش‏ ساله بود،که به دو دورهء سه ساله سیکل اول و دوم تقسیم می‏شد.

(4).مهر 1340 ماه جشن نسل جوان کتابخوان شهرستانی و به ویژه شهرهای کوچک بود.در چنین ماهی‏ حرکتی کمیاب در چاپ مطبوعات در ایران اتفاق افتاد که متأسفانه هنوز ندیده‏ام جایی تأثیرات این‏ حرکت ارزیابی شده باشد.و آن شروع چاپ هفتگی کتابهایی بود که در فطع رقعی و به شکل کتاب-اما ادواری و با بخش‏های گوناگون و با یک و یا چند داستان غالبا کوتاه و گزیدهء آغازین-به مدت چند سال‏ منتشر می‏گردید.این مجموعه زیرنظر دکتر محسن هشترودی و ناشر آن روزنامه کیهان بود.

کتاب هفته هم از لحاظ کم و هم از لحاظ کیف و هم از لحاظ فشردگی زمان انتشار،سنگین‏ترین مطبوعهء ایران در دهه چهل بود که نسل‏هایی از نویسندگان،شاعران،نقاشان و طراحان و در کل جماعت‏ کتاب‏خوان ایران و به ویژه شهرها و بالاخص شهرهای کوچک را تحت تأثیر قرار داد.تازگی این کار در همه‏چیز و از آن جمله در طرح‏های مستحکم و خلاقهء مرتضی ممیز خود را نشان می‏داد.

(5)-این بخش به معرفی انواعی از ادبیات شفاهی(لالایی‏ها،ترانه‏ها،چیستان‏ها،متل‏ها و...)و برخی‏ جنبه‏های فرهنگ عامه آئین‏ها،باورها،بازی‏های محلی و غیره می‏پرداخت،و در اوایل انتشار با چاپ‏ کتاب عقاید النساء سید جمال خوانساری در چند شماره جذابیت بخش اضافه شده بود.رویکرد این‏ بخش رویکرد رایج دههء سی و چهل به فرهنگ مردم بود و طبیعتا به خاطر جوانی این رشته و رویکرد روشنفکران و غالبا ادبای ما به فرهنگ عامه هنوز وارد حوزه‏های دیگر فرهنگ نشده بود.دربارهء این‏ رویکرد و دلایل آن نک ب:

مرتضی فرهادی،«آسیب‏شناسی پژوهش‏های فرهنگ عامه و...»،فصلنامهء علوم اجتماعی،ش 5 و 6(پائیز و زمستان 1372)و مفصل‏تر از آن در نمایهء پژوهش،ش 11 و 12(پائیز و زمستان 1378).

(6)-اشاره به سخن سعدی در سیرت پادشاهان که:«...ده درویش در گلیمی بخسبد و دو پادشاه در اقلیمی‏ نگنجند».[گلستان سعدی،با تصحیح و مقدمهء محمد علی فروغی(تهران،اقبال،1370)،ص 19].

(7)-مولوی گوید:

«آن یکی نحوی به کشتی بر نشست‏ رو به کشتیبان نهاد آن خودپرست‏ گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا گفت نیم عمر تو شد بر فنا دل شکسته گشت کشتیبان ز تاب‏ لیک آن دَم کرد خامُش از جواب‏ باد کشتی را به گردابی فکند گفت کشتیبان بدان نحوی بلند هیچ دانی آشنا کردن بگو گفت نی ای خوش جواب خوب رو گفت کُلّ عمرت ای نحوی فناست‏ زانک کشتی غرق این گردابهاست

[مثنوی مولوی،به اهتمام نیکلسون(تهران،امیر کبیر،1350)،دفتر اول،صص 140-141].

(8)-دربارهء پتانسیل فرهنگی آنگونه که موردنظر مؤلف است نک به:

مرتضی فرهادی،انسان‏شناسی یاریگری(تهران،نشر ثالث،1388)،مقدمه.و همچنین در:«ریشه‏یابی‏ یاریگری و مشارکت در اندیشه و زندگی ایرانیان»کتاب ماه علوم اجتماعی.ویژه حوزه‏های‏ جامعه‏شناسی س 12،دوره جدید،ش 7،(مهرماه 1387)صص 17-20.

(20).کله kole در گویش کمره‏ای همچون بسیاری از مناطق ایران به معنلی کوتاه و کند است.نظیر "کله کهریز"( kole kahriz )به معنای کاریز و قنات کوتاه و قاشق کله به معنای قاشقی که دستهء آن‏ شکسته باشد.در همین منطقه ضرب المثلی دارند که:«همه‏چیزم آراسّه/قاشق کلم بی‏دسّه

فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 58)

ق( hama c?izom a?ra?ssa,qa?s?oq kola?m bi dassa )».این ضرب المثل طنزآمیز به کار می‏رود که‏ کسی مسائل و مشکلات اصلی و مهم را به فراموشی سپرده،مسائل فردی و بی‏اهمیترا عمده کند. ناگفته نماند که کله معانی دیگری نیز دارد.از آنجمله است مخفیگاه شکارچیان که با لاشه سنگ بر سر گدارگاه و مسیر شکار درست می‏کنند؛همچنین به لانهء ماکیان نیز کله و کله مرغ گویند.

(10).شارلوت دیویس،«انتقادات پست مدرنیستی و اقتدار مردم‏نگارانه»،ترجمهء روح ا...نصرتی،فصلنامهء انسان‏شناسی،س 1،ش 1(پائیز 1386)،ص 152.

(11)-همان منبع همان صفحه.

(12)-شارلوت دیویس،«بازتابندگی و انسان‏شناسی»،ترجمهء حامد شیری،فصلنامهء انسان‏شناسی،همان، ص 148.

(13)-پائولین مری روسنائو،پست مدرنیسم و علوم اجتماعی.ترجمهء محمد حسین کاظم‏زاده،تهران،1380، نشر آینه.ص 21.

(14)-همان منبع.ص 183.

(15)-علی رامین.مبانی جامعه‏شناسی هنر.(گزیده،ترجمه و تألیف).تهران،1387.نشر نی.ص 69.

(16)-اشاره به ضرب المثل ایرانی:«بع داریم اما نه این غلیظی!»

(17)-در این‏باره نک به:مرتضی فرهادی.«ترانه‏های کار مشک‏زنی در روستاهای کمره».فصلنامه راه دانش. ش 9 و 10(بهار و تابستان 1376).صص 7-37.و یا در کمره(مطالعه موردی و میان رشته‏ای).جلد چهارم.تهران،1388،دانشگاه علامهء طباطبایی.

(18)-اشاره به داستان پیل اندر خانه تاریک مولوی و بیتی از آن‏که:

«

...همچنین هریک به جزوی که سید /فهم آن می‏کرد کانجا می‏خلید از نظرگه گفتشان شد مختلف‏ /و آن یکی دالش لقب کرد این الف.»

[مثنوی مولوی.دفتر سوم‏]

(19)-نک به:پائولین مری روسنائو.همان منبع.صص 183-185.

(20)-علی اکبر دهخدا.امثال و حکم.تهران،انتشارات امیر کبیر،جلد چهارم.ص 1931.

(21)-دلیل این محدودیت هم در ساختار زیستی و انگیزه‏های فیزیولوژیکی آن و هم به ویژه در ساخت‏های‏ نسبتا محدود انواع اصلی جوامع و فرهنگ‏ها و اشتراکات اساسی همه انسانها و همهء جوامع و همهء فرهنگ‏های بشری است.محدودیت در ساخت‏های ذهنی و رفتاری آدمیان به حدی اس که برخلاف‏ تصور حتی رفتارهای دیوانگان را نیز محدود قابل پیش‏بینی می‏سازد.

(22)-آلدوس هاکسلی.دنیای شکفت‏انگیز نو.ترجمهء حشمت الله صباغی و حسن کاویار،تهران،1366، انتشارات کارگاه هنر.

(23)-نک به.قاسم پورحسن.هرمنوتیک تطبیقی(بررسی همانندی فلسفهء تأویل در اسلام و غرب).تهران، 1384،دفتر نشر فرهنگ اسلامی.

(24)-نک به:عزت الله سپهوند.هرمسانگی در ادبیات اسماعیلیه.پایان نامهء کارشناسی ارشد.با راهنمایی دکتر سیروس شمسیا و مشاوره دکتر میر جلال الدین کزازی.دانشگاه علامهء طباطبایی 1385.

(25)-محمد تقی واعظ تقوی.فرهنگ اصطلاحات کرمان.کرمان،1363،انتشارات همت،ص 71.

(26)-نک به:ناصر فکوهی.تاریخ اندیشه و نظریه‏های انسان‏شناسی.تهران،1381،نشر نی،صص 187-188.

(27)-یادداشت مؤلف.

(28)-دیوید کوزنز هوی«مبارزات قدرت»،فوکو در بوتهء نقد.ترجمهء پیام یزدانجو.تهران،1380.نشر مرکز، ص 39.

فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 59)

29-«...فوکو اشاره‏ای به یک عصر عصمت ندارد.تضاد میان اعصار پیشینی و پسین را تنها اینگونه می‏توان‏ توضیح داد که،این اعصار در وجوه تفصیلی با یکدیگر متفاوت‏اند،نه اینکه کلا بهتر یا بدتر از دیگری‏ باشند،ما قطعا می‏توانیم به خاطر بدی کنونی متأسف باشیم،بی‏اینکه فرض کنیم که پیش‏تر وضعیتی بهتر از این بوده،...شیوه‏های مطرح برای بهبود بخشیدن به امور عملا به ایجاد بی‏عدالتی‏های دیگر منجر خواهند شد.»[دیوید کوزنزهوی«قدرت،سرکوب،پیشرفت...»همان منبع.ص 216].

(30)-هیوبرت دریفوس،پل رابینو.«بلوغ چیست...».همان منبع.ص 311.

(31)-ادوارد سعید،«فوکو و تصور قدرت».همان منبع.ص 284.

(32)-مرتضی فرهادی.موزه‏های بازیافته.تهران،1378.مرکز کرمان‏شناسی.ص 116.

(33)-در تعریف و توضیح‏"ناموزونی معرفتی‏"از دیدگاه مؤلف نک به:انسان‏شناسی جنگ.تهران،1379، انتشارات ثالث.

(34)-دیوید کوزنز هوی.همان منبع.ص 207.

(35)-«کودکی بر مادر برآشفته و هنگام عشاشکسن به قهر خفته بود.هرچند او را به خوردن خواندند،امتناع‏ کرد.مادر از ماحضر در ظرفی می‏کشید تا مگر صباح خوردن خواند.کودک از زیرچشم می‏دید، سربرداشت و گفت من که نمی‏خورم اما برای هرکه می‏کشید کم است».[امثال و حکم دهخدا.ج 4. صص 1747-1748].

(36)-پائولین مری روسنائو،پست مدرنیسم و علوم اجتماعی.ترجمهء محمد حسین کاظم‏زاده.تهران،1380. نشر آینه.ص 195.

(37)-ضرب المثل کمره‏ای(یادداشت مؤلف).

(38)-«در بیابان لنگه کفش کهنه نعمت خداست.»[علی اکبر دهخدا،امثال و حکم.ج 2.ص 780].

(39)-همان منبع.جلد 3.ص 1171.

(40).اشاره به شعر مولوی:

«آب دریا را اگر نتوان کشید /هم به قدر تشنگی باید چشید.»

(41)-نک به:در فصل‏های خنده دشوار.تهران،1357.انتشارات شب‏شکن و آثار چاپ شدهء مؤلف،معرفی‏ شده در پایان کتاب واره.تهران،1386.شرکت سهامی انتشار.چاپ دوم و سوم.

(42)-نک به:آثار کاریواژه‏نگاری‏های چاپ شدهء مولف در همان منبع.

(43)-کیومرث منشی‏زاده.

(44)-به احتمال زیاد در مجلهء فردوسی.

(45)-نک به:منیژه لنگرانی.«نقد تکوینی گرنیکا»پژوهشنامهء فرهنگستان هنر.ش 7(بهمن و اسفند 1386). صص 115-135.

(46)-در این‏باره نک به:بهمن نامور مطلق«نقد تکوینی در هنر».پژوهشنامه فرهنگستان هنر0ویژه نقد تکوینی).ش 7.صص 93-113.

(47)-جان برنال.علم در تاریخ.ترجمهء محمد ملایری،محسن ثلاثی و بهاء الدین خرمشاهی.جلد 2.تهران، 1356.انتشارات امیر کبیر.ص 393.

(48)-مرتضی فرهادی.واره:نوعی تعاونی سنتی کهن و زنانه در ایران.تهران،1380.شرکت سهامی انتشار.

(49)-دربارهء صادق هدایت و پژوهش‏های وی دربارهء فرهنگ مردم وی نک به:

هوشگ اتحاد،پژوهشگران معاصر ایران،جلد 6(صادق هدایت)،تهران،1382،فرهنگ معاصر.

(50)-سهراب سپهری.هشت کتاب.تهران،1358.انتشارات طهوری.ص 384.

فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 60)

(51)-محقّق شدن اگرها برای خلق یک اثر و یا کشف یک پدیده،همان عوامل و بسترهای مؤثر برای آن خلق‏ و یا کشف است که می‏توان بر آن فرآیند تکوینی نام نهاد.

(52)-نک به:شوکو اوکازاکی،«قحطی بزرگ سال 1288 در ایران»،ترجمهء هاشم رجب‏زاده،ماهنامهء آینده، س 12،ش 1-3(فروردین-خرداد 1365).

(53)-شیخ مصلح الدین سعدی،بوستان،به اهتمام محمد حسن شیرازی،تهران،انتشارات پیام محراب، 1370،باب اول،ص 71.

(54)-نک به:شکو اوکازاکی،«قحطی بزرگ سال 1288»،منبع پیشین.

(55)-در همین منطقه یک دوبیتی نیز در اذهان روستاییان وجود دارد که اشاره به پنهان کردن نان از جانب‏ خواهری غنی‏تر از خواهر فقیرش می‏باشد.خواهر به نسبت مرفه‏تر در حال نان پختن بوده که خواهر فقیرتر وارد می‏شود.وی برای پنهان‏کاری نان کماج تازه از تنور درآمده را زیر نشیمنگاه خود می‏گذارد. خواهر فقیرتر متوجه شده و این شعر را می‏خواند:

«باغچدا گولر باجی( ba?qceda? gulla?r ba?ji )در باغچه گل‏ها شکفته است‏ اُخُر بلبل لار باجی( oxor bolbol la?r ba?ji )بلبلان آواز می‏خوانند آستین کماج یاندورار( a?stin koma?j ya?ndora?r )زیرت را کُماج می‏سوزاند گچر بو گُنلر باجی( geca?r bogonla?r ba?ji )این روزها می‏گذرند.

[از یادداشت‏های آقای حسین حیدری به سفارش مؤلف‏].

(56)-بازتاب این روحیه را می‏توان در ناشغل!و ناکار گنج‏یابی بی‏رنج در چند دههء اخیر در ایران به عینه‏ ملاحظه کرد.در سال‏های اخیر روستاییان به محض اینکه شهریان را در پیرامون روستایشان می‏بینند، اولین فکری که به ذهنشان خطور می‏کند این است:عنیقه دزدها آمدند!

(57)-این بلا بارها به سر مؤلف آمده است و اخیر بر سر کتاب نامهء کمره و موزه‏هایی در باد که شیوهء ناشیانهء آن مصداق«شتر دزدی و دولا دولا است!»که امید است سارق و مباشرین محترم،خیر آن را ببینند!اما بدتر از سرقت،دوباره و چندباره کاریها کم محتوی است که به نظر می‏رسد با عظمت کارهای انجام نشده‏ در تاریخ و فرهنگ این مرز و بوم همخوانی ندارد؛و مؤلف با کمال میل حاضر اسن به کسانی که‏ می‏خواهند در این زمینه‏ها کاری اصیل انجام دهند،موضوعات کار نشده و مهمی را معرفی کند. خواهندگان و رهروان راههای نو می‏توانند عجالتا نک به:

مرتضی فرهادی،«آسیب‏شناسی پژوهش‏های عامیانه و لزوم مردم‏نگاری و مردم‏شناسی دانش و فن‏آوری‏ها و کار ابزارهای سنتی در ایران»،فصلنامهء علوم اجتماعی،ش 5 و 6(پائیز و زمستان 1372)، دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه.

(58)-«بور»( bur )در گویش محلی به قهوه‏ای کمرنگ و مایل به زرد گویند.

(59)-روایت حاج محمد حسین نوروز.و به لطف جناب آقای حجت الله کاظمی بخشدار قصبهء دمسیاه،که پنج‏ مصزاع جدید از این ترانه را ثبت کرده است.

(60)-از آنجا که بخشی از رونق حمام‏ها در گذشته برای غسل جنابت بوده،این مصراع و کل این بند به‏ مسئله‏ای اشاره دارد که مورد توجه و قبول روان‏شناسان نیز قرار گرفته است.«در جنگ جهانی دوم، بیست و سه نفر داوطلب شدند تا در حالتی بین گرسنگی و سیری(نیمه گرسنگی)بمانند و بدین ترتیب‏ برای روان‏شناسان...فرصت جالبی به وجود آمد تا در این زمینه خاص به تحقیق بپردازند.استادان‏ دانشگاه«مینسوتا»ابتدا این افراد را برای مدت سه ماه در شرایط عادی مورد مطالعه قرار دادند.بعد

فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 61)

قغذای آنها را برای مدت شش ماه به تدریج و به‏طور منظم کم کردند،و آنها را از جنبه‏های مختلف،مثل‏ سلامت،وضع بدنی و رفتار مورد مطالعه قرار دادند.نتایج بدست آمده نشان می‏داد که در این مدت، تقریبا 25 درصد از وزن آزمودنی‏ها،کاسته شد و تفاوت‏های فردی بسیاری در آنها به وجود آمد...از مهمترین اثرات فیزیولوژیک،احساس ضعف،درد گرسنگی،تحریک‏پذیری،فقدان علاقه نسبت به‏ جنس مخالف وجود داشت،بوده است.بیشتر آنها معتقد بودند که گرسنگی به جای آن‏که باعث تهریب‏ اخلاقی آنها شود،آنها را خشن کرده است و در شگفت بودند که چرا سطح اخلاق آنها تا این حد،نزول‏ پیدا کرده است‏[نرمان ل.مان،اصول روان‏شناسی،ترجمهء محمود ساعتچی(تهران،انتشارات امیر کبیر، 1354)،جلد 1،صص 430-431)].

(61)-ضرب المثل ایرانی«گرسنگی نکشیدی تا عاشقی از یادت برود»[یادداشت مؤلف‏]،اشاره‏ای به همین‏ مسئله است.و ضرب المثل‏هایی مانند:آدم گرسنه ایمان ندارد...،

گرگ گرسنه چو یافت گوشت نپرسد/ که این شتر صالح است یا خر دجال

،به این افت اخلاقی آدمی در گرسنگی نظر دارد.[علی اکبر دهخدا، امثال و حکم،جلد 1،ص 25].

(62)-مشمش:نوعی پارچهء تنگ برای چادر زنان و پیراهن تابستان.[لغت نامهء دهخدا،حرف«م»،ص 523].

(63)-پنجه‏ای پنجائی:مساوی با پنج سیر و نصف یک چارک و یک هشتم من شاه(6 کیلو).

(64)-نزدیک به این بند از کاشان نیز گزارش شده است:

«شلوار چیت خِش خرش/ دادیم به پنجا کشمش، یک دانگ و نیم خونه/ دادیم به هفتا چونه‏ دادیم قبای دوخته/ به پنجا نون سوخته»

[احمد مزرعتی،ترانه‏های قالی‏بافان(پژوهش در فرهنگ مردم کاشان).تهران،نشر دعوت،1387،ص 28.]

(65)-نظیر این بند و تا همین اندازه از ابیانه نیز گزارش شده است:

قبای شوهر خود/ دادم به پنجاه نخود، اونوم خروس آمد خورد. ای سال برنگردی،دیدی که به ما چه کردی‏ مجمعهء دیوانی/ دادم به پنجاه نونی‏ تنبون چیت قش قش/ دادم به پنجاه کشمش

ای سال برنگردی،دیدی که به ما چه کردی‏[زلیخا نظری داشلی برون،هما حاج علی محمدی،عباس‏ تراب‏زاده،روشنک رهو،مردم‏شناسی ابیانه(تهران،سازمان میراث فرهنگی،1384)،ص 503]. همانطور که خواننده خود متوجه شده است این پنجاه همان پنجایی به معنای 5 سیر می‏باید باشد و واژهء قش قش هم بعید است درست باشد.

(66)-«میلیچ»( milic? )و«ملیج»( melic? )به گویش کمره‏ای به معنای گنجشک است.

(67)-«دنار»( dana?r )برابر با دو و نیم سیر و یک چهارم یک چارک.

(68)-خاشخاش دانه و بذر تریاک.

(69)-روایت حاج محمد حسین نوروز،و به لطف آقای حجت الله کاظمی.

(70)-دسکاسه:کاسهء کوچک،پیاله.

(71)-باز نظیر این بند از فرهنگ عامیانهء بافق:

فرهنگ مردم » شماره 27 (صفحه 62)

ق

«باغ بزرگ کاشی/ دادم به هُرت آشی‏ یک دُنگ و نیم خانه/ دادم به دو تا چونه»

[محمد علی طاعتی بافقی،فرهنگ عامیانهء بافق(بی‏جا،انتشارات وصال،بی‏تا)،ص 161].

(72)-«اسپسته»نام پیشین حشمتیه از روستاهای دهستان رستاق،دربارهء این روستا،معنای نام اسپسته و دربارهء تغییر نام آن نک به جلد 3 کتاب کمره(مطالعهء موردی و میان رشته‏ای)،حاج محمد حسین نوروز راوی این بند اظهار داشته است در آن سال‏گرانی انگار گندم فقط در انبارهای اربابی اسپسته یافته می‏شده‏ است.

(73)-خلاف تصور مؤلف و اهالی کمره،در گذشته کاشت پسته در غرب منطقه به شکل تفننی و در شرق‏ منطقه به شکل مرسوم‏تری وجود داشته است.نک به:جلد اول کمره(مطالعه موردی و میان رشته‏ای).

(74)-شکسته اصطلاحی برای قیمت‏ها بوده و به معنای ارزان شده است.

(75)-این بند به روایت حاج محمد حسین نوروز به لطف آقای حجت الله کاظمی.

(76)-همسرم،شوهرم.

(77)-به لطف آقای حاج سید محمد سیدین.

(78)-کلیشه( kolisa? )نام کوهی شمالی-جنوبی در راستا و حد فاصل بین کوه دز و هفت سواران.

(79)-«تنگ کوزهء سر تنگ گردن کوتاه را گویند...کوزه‏ی سفالین یا بلورین بیضی شکل که لوله و نایژهء آن بر سرش قرار دارد و لوله‏اش آنجا حه به کوزه متصل شود تنگ است و سر لوله فراخ و گشاد است.بلبله، صراحیه...کوزه‏ای که شکمش کلان و گردنش کوتاه و دهانش تنگ باشد...»[لغت نامهء دهخدا.حرف‏ «ت».ص 1024].

(81)-این بیت از یادداشت الطافی دوست نویسنده و فاضلم آقای علی سیدین می‏باشد.

(82)-به لطف آقای حاج سید محمد سیدین.

(83)-«برزگر»(بازیار)کشاورزی،کارگر کشاورزی(نه زارع سهم بر)»[المتون،مالک و زارع در ایران،ترجمهء منوچهر امیری،تهران،1345،بنگاه ترجمه و نشر کتاب،ص 756].

(84)-«پیش از اصلاحات اراضی معمولا به کسی رعیت یا زارع صاحب نسق گفته می‏شد که با داشتن یک یا چند عامل تولید،بر روی قطعه زمینی از مالک به صورت انفرادی یا با اشتراک چند زارع دیگر به کشت و زرع می‏پرداخت و براساس عوامل پنجگانه،محصول بین دو مالک تقسیم می‏شد[منصور وثوقی، جامعه‏شناسی روستایی،تهران،1366،انتشارات کیهان،ص 103].

(85)-«سال به سال،دریغ از پارسال...،چونکه آید سال نو گویم دریغ از پارسال».[امثال و حکم دهخدا، جلد 2،ص 938].

(86)-«دیزه،رنگ و لون سیاه...الاغ و چاروایی که رنگ آن به سیاهی مایل بود...»[لغت نامهء دهخدا، حرف«د»،ص 550].

(87)-درباره روستای اسپسته(اسفسه)نک به جلد 3 کمره(مطالعه موردی و میان رشته‏ای).

(88)-به روایت آقای مهندس حسین معصومی.

(89)-مرتضی فرهادی،موزه‏های بازیافته،تهران،1378،مرکز کرمان‏شناسی،ص 247.

(90)-همان منبع،همان صفحه.

(91)-نک به:مرتضی فرهادی،«ترانه‏های کار مشک زنی در روستاهای کمره»،فصلنامهء راه دانش،ش 9 و 10 (بهار و تابستان 1376)،ادارهء کل ارشاد اسلامی استان مرکزی(اراک)،صص 14-17.

پایان مقاله